داستان کوتاه

هر روز یک قصه

داستان کوتاه

هر روز یک قصه

اگر باز بچه بشم ؟ چه بازی های را انجام می دهم ؟ اگر باز بچه بشم ؟ همه چیز و همه افراد را شاد تصور خواهم کرد ؟ آیا به گذشته هم بر خواهم گشت ؟ چه چیزی را دوباره دوست خواهم داشت ؟ الان چه چیزی نیاز دارم ؟ وقتی می خواهم ؟ اما تحقق پذیر نیست ؟ برای من الان چه مشکلاتی دارم ؟ وقتی بچه بشم ؟ نخواهم داشت ؟ وقتی می خواهم ؟ چرا نیاز ندارم ؟ پرنده های گذری؟ بند کفش باز؟ چه کسی سوال می کند ؟ چه کسی دوست ندارد؟ همه به یک اندازه مقصریم ؟ من بیشتر تقصیر کارم؟ حوصله نداشتم؟ روی آن یکی را با پتو بپوشان ؟ مراقب پهلو هاش باش ؟بلوزش را موقع خواب  با شلوار عایق کن؟شب تا صبح مراقبش باش سرش نرود روی زمین؟بچه بزرگ کردن مرخصی ندارد؟چرا این قدر خوش مزه است ؟ چرا اینقدر ترش مزه است ؟ فقط چند جمله بساز معنی اش به جمله بعدی اهمیت ندارد ؟ چرا اینجا نم پس نمی دهد ؟ چرا ما داریم می رویم ؟ چرا زندگی طولانی تر شده ؟ چرا عمر ما کهنه شده ؟ چرا فکر می کنی ؟ درد داری ؟ چرا با حالی؟ چرا بی حالی ؟ چرا نیاز داری ؟ با بقیه کار می کردی ؟ مشکلاتت کمتر بود ؟ چرا نیازهای تو کمتر شده ؟ چرا کیبرد سریع و کوچک و تند دست جمع برای من کمر درد بیشتر همراه می آورد ؟ چرا کیبرد های بزرگ و عریض پر سرو صدا هستند ؟ چرا نیاز داری دکمه های بیشتری داشته باشی ؟ اگر کیبرد ها باید خیلی راحت به تلویزیون ها از طریق بیسیم وصل شوند ؟ چرا باید نیاز بیشتر داشته باشی ؟ برای خودت چیزهای تعریف کن ؟ نیاز داشته باشی ؟ تست های را بزنی ؟نه تست ؟ تیک بزنی ؟ یعنی کار یا تمرینی را بدون هدف فقط انجام بدهی ؟ کمتر فکر کنی ؟ فقط انجام بدهی ؟ دلیل اش این هست ؟ نیای برای من ادا در بیاوری ؟ دلیلش را نوشتم ؟ امروز اینطوری فکر کرده بودم ؟ دلیل خوب نیست ؟ برای من ادا در نیاور ؟ بعضی از کارها را مکتوب بین هم مقرر کنی ؟ چون زندگی زیرش می زند ؟ وقتی می خواهی ؟ اما دوست نداری ؟ کار انجام بدهی ؟ زندگی زیر همه چیز می زند ؟ موهای شما چرا صاف هست ؟ چرا من مو ندارم ؟چرا مو های شما فرفری هست ؟ چرا نیاز داری ؟ بیشتر مطلب بنویسی ؟ چرا کارها درهم برهم انجام می دهی ؟ چه انگیزه ای داری ؟ چرا نیاز نداری ؟ خودت را اصلاح کنی ؟ چرا باید بیشتر از قبل کار کنی ؟ چرا همه چیز بوی ماندگی می دهد ؟ چرا افکار قدیمی جواب می دهد ؟ چرا فرماندهی لیاقتی هست ؟ نه بر اساس درجه ؟ چرا باید با بقیه هماهنگ باشی ؟ چرا نیاز داری ؟ روی خودت حساب باز کنی ؟ چرا خسته نمی شوی ؟ چرا موقعیت همه چیز را از دست داده ای ؟ چرا روی وقت کشی حساب باز کرده ای؟ وقت های تلف شده ؟ چرا اگر زودتر مرگ خودت را تصور کنی ؟ زندگی باید بهبود پیدا کند ؟ چرا نباید در آینده خودت را مرده ببنی به هیچ قیمتی ؟ چرا زندگی پیچیده هست ؟ چرا باید خودم را به فرض روی نوشته ها زنده و سالم ببینم ؟ چرا دوست ندارم ؟ هیچ چیز را با کسی شریک شوم ؟ چرا باید بیشتر و قوی تر باشم ؟ برای من بهتر از بقیه باش؟ شما از من به عنوان چی یاد می کنی ؟ چرا ذهن شما باید حوصله داشته باشد ؟ تا انتها ادامه دهد ؟ چرا نوشته ها داخل آن ها می تواند ؟ مطالب نا امید کننده ؟ بازار یابی یا فروش و تبلیغاتی داخل خودش داشته باشد؟ رابرت کیوساکی چرا متخصص فروش شد ؟ چرا دارن هاردی هم متخصص فروش بود ؟ چرا دیگر ادامه نداد ؟ نخواست چیزی یا کاری را دوست نداشت به دیگران توصیه کند؟ چرا باید از صفر شروع نکنیم ؟ چرا گاهی بالای صفر هستی ؟ چرا گاهی زیر صفر باید شروع کنی ؟ چرا نباید خسته شوی ؟ چرا زندگی عادلانه نیست ؟ چرا زندگی باید به خود شما بستگی داشته باشد ؟ چرا روی هم رفته ؟ باید خودتان را بیشتر قانع کنید ؟ کارهای را انجام بدهی ؟ کارهای را انجام ندهی ؟ چرا وقتی می خواهی ؟ اما وجود نداری ؟ چرا باید راه خودت را از دیگران جدا کنی ؟ چرا تا این حد خسته کننده است ؟ کار کردن برای من خوب نیست ؟ کار کردن برای دیگری خیلی خوب هست ؟ چرا اینطوری طراحی شده است ؟ دوست داری ؟ چند تا کار را با هم انجام بدهی ؟ چرا دوست داشتنی نیستم ؟ چرا دیگران دوست داشتنی هستند ؟ چرا بهتر از من نتیجه می گیری ؟ چرا باید راه خودم را قوی تر داشته باشم  ؟ چرا من می خواهم ؟ وقتی نمی خواهم ؟ کار نمی کنم ؟ چرا همه چیز به درخواست شما بستگی دارد ؟ چرا باید اسرار کنید ؟ 

If I were a child again? What games would I play? If I were a child again? Would I imagine everything and everyone happy? Would I go back to the past? What would I love again? What do I need now? When I want it? But it is not possible? What problems do I have now? When I become a child? I will not have it? When I want it? Why don't I need it? Birds flying by? Untied shoelaces? Who asks questions? Who doesn't like it? Are we all equally guilty? I am mostly to blame? I was bored? Cover that one with a blanket? Watch out for his sides? Insulate his shirt with pants when he sleeps? Watch him from night to morning so that his head doesn't hit the floor? There is no vacation in raising a child? Why is it so tasty? Why is it so sour? Just make a few sentences, the meaning of which doesn't matter to the next sentence? Why doesn't the moisture return here? Why are we leaving? Why has life become longer? Why has our life become old? Why do you think? Are you in pain? Why are you lazy? Why are you lazy? Why do you need? Did you work with others? Did you have fewer problems? Why did your needs become less? Why does a fast, small, and fast keyboard give me more back pain? Why are big, wide keyboards noisy? Why do you need more buttons? If keyboards should be very easy to connect to TVs wirelessly? Why do you need more? Define things for yourself? Need? Take tests? Not tests? Tick? That is, just do a task or exercise without a goal? Think less? Just do it? Is the reason? Don't you want to pretend to me? I wrote the reason? I had thought about it like this today? It's not a good reason? Don't pretend to me? Set some tasks in writing between each other? Because life gets in the way? When you want to? But you don't like it? Do work? Life gets in the way of everything? Why is your hair straight? Why don't I have hair? Why is your hair curly? Why do you need? Write more? Why do you do things in a jumbled way? What is your motivation? Why don't you need to? Improve yourself? Why do you have to work harder than before? Why does everything smell stale? Why do old ideas work? Why is leadership based on merit? Not by rank? Why do you have to be in harmony with others? Why do you need to? Count on yourself? Why don't you get tired? Why have you lost the opportunity for everything? Why have you counted on wasting time? Wasted time? Why should you imagine your death sooner? Life should improve? Why should you not see yourself dead in the future at any cost? Why is life complicated? Why should I see myself alive and well based on the writings? Why don't I like it? Should I share anything with anyone? Why should I be more and stronger? Be better than everyone else for me? What do you call me? Why should your mind be patient? Continue to the end? Why can the writings in them? Disappointing content? Marketing or sales and advertising have inside it? Why did Robert Kiyosaki become a sales specialist? Why was Darren Hardy a salesman? Why didn't he continue? He didn't want to recommend something or something he didn't like to others? Why shouldn't we start from zero? Why are you sometimes above zero? Why should you start below zero sometimes? Why shouldn't you get tired? Why is life not fair? Why should life depend on you? Why is it all over? You have to convince yourself more? Do things? Don't do things? Why do you want to when you want to? But you don't exist? Why do you have to separate your path from others? Why is it so boring? Working is not good for me? Working for someone else is very good? Why is it designed this way? Do you like it? Do you have to do several things at once? Why am I not likable? Why are others likable? Why do you get better results than me? Why should I have my own way stronger? Why do I want it? When I don't want to? I don't work? Why does everything depend on your request? Why do you have to keep secrets?

  • روبرت

 ؟ برای کار خود ارزش قائل باشید ؟  حق خود را مطالبه کنید ؟ چطوری وقت خودم را ارزش خودم را باز پس بگیرم ؟ اگر بیشتر مطالعه کنم ؟  به وقت دیگران هم احترام بگذاری ؟  اگر شغل شما صحبت کردن برای دیگران یا آموزش هست ؟  وقت تلف می کنی ؟ نیاز به کار حساب شده دارد ؟ نیاز واضح فکر کردن دارد ؟ خیلی حرف زیاد زدن ؟ خیلی تکراری نوشتن ؟  هیچ عیبی ندارد ؟  تا حد ممکن سعی ام را می کنم ؟  از چند زاویه دیدن ؟ تغییر کنم ؟ یعنی نویسنده های خوب و ویرایش کننده ها ؟  یک تیم را دور خود جمع کرده اید ؟   دیر رسیدن یا هر زمانی می خواهی ؟بدون مربی نوشتن ؟  چرا هیچ وقت تایپ کردن و کار راحت انجام دادن من را اذیت نمی کند؟ من به شما احترام گذاشتم ؟ جملات اضافه را حذف کردم ؟ اما ناراحتم ؟ خیلی خلاصه است ؟ دوست ندارم ؟ 

? Value your work? Demand your rights? How can I reclaim my time? What if I study more? Respect other people's time? If your job is speaking to others or teaching? Are you wasting time? Does it require calculated work? Does it require clear thinking? Talking too much? Writing too repetitively? Is there anything wrong with that? I try as hard as I can? Looking at it from multiple angles? Should I change? I mean, good writers and editors? Have you gathered a team around you? Arriving late or whenever you want? Writing without a coach? Why does typing and doing easy work never bother me? I respected you? I removed the extra sentences? But I'm upset? It's too brief? I don't like it?

  • روبرت

چقدر تاره به درد نخور یعنی واقعیت این هست ؟ الان انرژی شما به آخر رسیده باشد ؟ هیچ کاری یا ماهیچه فکری چه چیزی را به شما ؟ یاد چه چیزی می افتی ؟ یاد چه واقعیتی می افتی ؟ باید چه کار کنم ؟ باید چه چیزی را به دست بیاورم ؟ من یعنی چه چیزی را برای خودم به یاد می آورم ؟ آخر قصه "گرگ و گوزن " حتی خود من هم یادم نمیاد چه نوشته بود ؟ گرگ بعد از افتادن داخل آب بیرون میآد می بینید ؟ گوزن هم بیرون هست ؟ گرگ گرسنه بوده اما الان از مرگ نجات پیدا کرده است ؟ گوزن روبروش هست ؟ داره از آنجا دور می شود ؟ گرگ به این فکر می کند ؟ اگر مرده بودم چی می شد ؟ اگر مرده بودم . هیچ فکری نمی کند ؟ گرگ باید به غریزه اش عمل کند ؟ دوباره به حمله کردن فکر می کند ؟ یعنی دوباره می دود دنبال گوزن ؟ اما گوزن این بار هم فرار می کند؟ بلاخره تسلیم می شود ؟ اما این بار یک خرگوش می بینید ؟ این بار خرگوش هم فرار می کند ؟ اگر خرگوش کمی نزدیک تر باشد ؟ به زودی از گرسنگی خواهم مرد ؟ اما اگر استراحت نکنم ؟ از گرسنگی خواهم مرد ؟ اگر بیشتر بدوم از دویدن از نفس خواهم افتاد باید چه کار کنم ؟ باید از شکار گروهی استفاده می کردم ؟ باید به گله برگردم ؟ اما این بار فرق می کند ؟ یاد باید بگیری ؟ قصه ها را تمام نکنی ؟ وقتی قصه ا ی تمام نمی شود ؟ اگر به دنبال غذا نباشم ؟ اگر زندگی را هر طوری می خواستم ؟ به این دنیا فکر کنم؟ باید چه راهی را پیدا کنم ؟ این بار باید گوزن ها را شکار کنم ؟ باید به دنبال یک راه بهتر برای گوزن باشم ؟ گرگ این بار حمله می کند ؟ اما هیچ گوزنی وجود ندارد ؟ چرا هیچ گوزنی وجود ندارد ؟ باید دوباره تلاش کنم ؟ باید به دنبال گوزن باشم ؟ کمی ضعیف تر باشد ؟ گرگ انگار صدای نفس های گوزن را می شنید؟ محل عبور گوزن ها از کجا بوده است ؟ دوباره باید گوزن ها آب بخورند ؟ باید گوزن خودت را پیدا کنی ؟ این گوزن را شکار کنی ؟ باید وقت داشته باشی ؟ می توانی گوزن را بشناسی ؟ باید گوزن خودت را پیدا کنی ؟ نباید تسلیم شوی ؟ باید گرگ وجود خودت را پیدا کنی ؟ باید به چه چیزی برسی ؟ باید گرگ را از اینجا پیدا کنی ؟ قصه گرگ و  گوزن چه چیزی را می آموزد  ؟ گرگ ها دشمن گوزن ها خواهند بود ؟ اگر مثل یک گوزن باشی ؟ باید از دست گرگ فرار کنی ؟ اگر کافی نباشی؟ اگر به فکر نباشی ؟  گوزن باید فرار کند ؟ گوزن باید راه خودش را پیدا کند ؟ گوزن باید راهی داشته باشد ؟ برای جنگیدن برای راه خود را پیدا کند ؟ گوزن و گرگ هر دو در گله ها یا در گروه زندگی می کنند ؟ باید گرگ را دنبال کنی ؟ باید گوزن را پیدا کنی ؟ چطور گوزن ها به گرگ ها اعتماد نمی کنند ؟ گرگ باید گوزن را پیدا کند ؟ باید گرگ را به فکر خودت ؟ باید گرگ باشی ؟ اما گرگ نمی تواند ؟ چرا باید فکر کنی ؟ کجا و چی شد ؟زندگی چرا این هم به هم ریخته شد ؟ من به دنبال هیچ گونه شکاری نیستم ؟ هیچ شکاری وجود ندارد؟ شکار ها در ذهن من هستند ؟ من کنترلی روی ذهن خودم ندارم ؟ چرا باید بیشتر و بیشتر تلاش کنم ؟ اینجا چرا و آنجا چرا نمی توانی ؟ این طوری این کار را انجام بدهی ؟ وقتی توانی نداری ؟ برای ایده ای نداری ؟ به خاطر خودم ؟ چرا باید کار کنم ؟ چرا باید راهی پیدا کنم  ؟ گوزن لعنتی کجا قایم شده است ؟ گوزن وجود ندارد ؟ گوزن سالهاست از این جا رفته اند ؟ نسل گوزن های اینجا منقرض شده است ؟ گرگ های دیگر فرصت ها و گوزن ها را شکار کرده اند ؟ بهترین قصه ها را نوشته اند ؟ باید چیزی برای نوشتن داشته باشم ؟ چرا گوزن این جا نیست ؟ چرا باید گوزن وجود و گرگ خود را باید بشناسی ؟ باید بیشتر از بقیه تلاش کنی ؟ چرا گوزن را نمی فهمی چرا ؟ وقتی یک داستان ساده توانسته است بیش 1600 بار دیده شود ؟ چرا این نوشته ها کم ارزش را باید بارها بنویسی ؟ انگار کس دیگری با یک نگاه بارها این قصه ها را نوشته است ؟ هیچ قصدی هم نداشته است ؟ منبع من چی بوده است ؟ الان نمی توانم ؟ این سبک را برای خودم داشته باشم ؟ وقتی می خواستی ؟ اینطوری باید به خودم و این وجود خودم این نشان دهنده چه چیزی بوده است ؟ باید وقتی می خواهی ؟ چه راهی را پیدا کنی ؟ وقتی نمی توانی؟ وجود خودت را پیدا کنی ؟ چه منبعی باید خلاصه شده باشد ؟ از این واقعیت من دوست ندارم ؟ این کارها را انجام بدهم ؟ الان دارم ؟ این بخش ها را پر می کنم ؟ بخشی دیگر مغز وجود را خورده است ؟ هیچ گوزن و گرگی را ندارم ؟ برای همین تا آخرین لحظه ها باید صبر کنم ؟ هیچ چیزی را به درد بخور یا خلاصه ای وجود ندارد ؟ 

How much is it useless? Is your energy now exhausted? What does nothing or mental muscle do to you? What do you remember? What reality do you remember? What should I do? What should I achieve? What do I remember for myself? At the end of the story "The Wolf and the Deer", even I don't remember what it said? The wolf comes out after falling into the water, you see? Is the deer out too? The wolf was hungry but now he has been saved from death? Is the deer in front of him? Is he walking away from there? Is the wolf thinking about this? What if I were dead? If I were dead. He doesn't think anything? Should the wolf act on his instinct? Does he think about attacking again? Does he run after the deer again? But does the deer run away this time? Does he finally give up? But this time do you see a rabbit? This time does the rabbit run away too? What if the rabbit is a little closer? Will I starve soon? But if I don't rest? Will I starve? If I run any longer, will I run out of breath? What should I do? Should I use group hunting? Should I return to the herd? But this time is different? You have to learn? Don't finish the stories? When a story doesn't end? If I don't look for food? If I wanted life any way I wanted? Should I think about this world? What path should I find? Should I hunt the deer this time? Should I look for a better path for the deer? Will the wolf attack this time? But there are no deer? Why are there no deer? Should I try again? Should I look for the deer? A little weaker? The wolf seemed to hear the deer's breathing? Where did the deer cross from? Should the deer drink water again? Should you find your deer? Should you hunt this deer? Should you have time? Can you recognize the deer? Should you find your deer? Should you not give up? You have to find yourself, wolf? What do you have to achieve? You have to find the wolf from here? What does the story of the wolf and the deer teach? Wolves will be the enemy of the deer? If you are like a deer? You have to run away from the wolf? If you are not enough? If you do not think? The deer must run away? The deer must find its way? The deer must have a way? To fight, to find its way? Both deer and wolves live in herds or groups? You have to follow the wolf? You have to find the deer? How come the deer do not trust the wolves? The wolf must find the deer? You have to think about the wolf? You have to be the wolf? But the wolf cannot? Why do you have to think? Where and what happened? Why did life get so messed up? I am not looking for any prey? There is no prey? The prey is in my mind? I have no control over my own mind? Why do I have to try harder and harder? Why here and why can't you do it there? Do it like this? When you don't have the ability? For no idea? For my own sake? Why should I work? Why should I find a way? Where is the damn deer hiding? There are no deer? The deer have been gone for years? The deer here are extinct? Other wolves have hunted the opportunities and the deer? Have they written the best stories? I must have something to write about? Why is the deer not here? Why should the deer know its existence and the wolf? Should I try harder than the others? Why don't you understand the deer? When a simple story has been seen more than 1600 times? Why do you have to write these worthless writings over and over again? It's as if someone else has written these stories over and over again with one glance? There was no intention? What was my source? I can't now? Should I have this style for myself? When did you want it? What did this indicate to myself and my existence like this? Should I have it when you want it? What way to find? When you can't? Find your own existence? What source should be summarized? I don't like this reality? Do I do these things? Do I have them now? Do I fill these parts? Has another part of the brain eaten the existence? Do I have no deer or wolf? So I have to wait until the last moment? Is there nothing useful or is there no summary?

  • روبرت

زنبور روی دیوار نشسته بود . آفتاب غروب ملایم در حال تابش بود . زنبور وقتی به گل آفتاب گردان نگاه می کرد .

از این تعجب کرده بود . به غیر از آفتاب گردان تمام گل ها سعی می کنند . خودشان را به نور خورشید برسانند .

زنبور هم همیشه برای خوردن غذا به این گل ها نیاز داشت .

به هر حال خورشید در حال غروب کردن بود  .زنبور باید به کندو باز می گشت .

  • روبرت
قصه کارتونی
Once upon a time
چند متری جلو نرفته بود . همان سنجاب خیلی سریع که یک از دوستهای دیگر او با یک فندق او را هدف قرار داد.
سنجاب برگشت .
متوجه شد. دوست خودش است .
حال حوصله اعتراض کردن هم نداشت .
انگار بعضی از رفتار خیلی از دوستان عوض نمی شود .
ولی کاری هم از دستش ساخته نبود .
همیشه از این شوخی ها رو دوست نداشت .
ولی این بار متفاوت تر از همیشه عصبانی نشد .
یک لبخند زد .
به راهش ادامه داد .
  • روبرت


به نام خدا
قصه کارتونی
Once upon a time
پشمک اسم یک گوسفند است .
او چند روزی بود . از خانه که داشتند خارج شده بود ، ولی اصلا هیج خبری از او نبود . ولی دوست او شال گردن همه جا را به دنبال پشمک گشته بود .
پشمک کجا می تواند . رفته باشد . بی خبر بدون هیچ اثری امکان نداشت .
شال گردن بعد از اینکه خیلی دنبال پشمک گشت . متوجه شد .
به شهری دیگر رفته خیلی بی خبر بدون اطلاع او فقط به خاطر اینکه از دست شال گردن راحت شود .
حتی احتمال این موضوع برای شال گردن خیلی سخت بود . ولی با انگیزه یا بدون انگیزه قبلی شال گردن دست به این اقدام جابه جایی زده بود .
شال گردن بلاخره پشمک را گیر آورد . خیلی به او شکایت کرد . بعد از عمری دوستی چرا بی خبر رفتی ؟
پشمک در پاسخ فقط گفت :
خیلی وقت بود . می خواستم از این شهر بروم ، ولی نمی توانستم . یک تصمیم قاطع بگیریم . می دانستم . اگر از دوستان خداحافظی کنم .
این کار برای من سخت تر می شود . پس تصمیم گرفتم . بی خبر از این شهر بروم .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
‎10/‎16/‎2015
ابر باران اسم گوسفندی است ، پشمک برادر کوچکتر آن است .
شروع قصه :
صبح شده بیدار شو . وقتش به قولی که داده بودی عمل کنی .
پشمک بود ، داشت برادرش رو صدا می زد .
ابر باران قرار بود امروز پشمک رو با خودش به بیرون ببرد . تا فوتبال بازی کنند .
ابر باران دوست داشت ، بیشتر از خواب صبح لذت ببرد . ولی انگار پشمک به او اجازه نمی داد ، بیشتر از استراحت کند .
ابر باران در حالی که هنوز کامل بیدار نشده بود . از رختخواب بیدار شد .
سماور را روشن کرد . بعد خوردن یک چای خیلی شیرین با پشمک صبحانه و ...
توپ و لوازم ورزشی را برداشتند .
زمین فوتبال در آن نزدیکی نبود . ولی زمینی در آن نزدیکی بود . چمن آن از زمین فوتبال هم خیلی بهتر بود . بعد از توپ بازی با پشمک و استراحت در کنار درخت ها ابر باران بعد از اینکه نتوانسته بود . خواب صبح خود را کامل کند .
کنار درختها یک خواب یک ربع ساعته انجام داد . دوباره به بازی فوتبال ادامه دادند .
بعد از اینکه پشمک از فوتبال خسته شد . به خانه بر گشتند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
‎10/‎15/‎2015
گوسفندی به اسم پشمک ، برادری دارد به نام ابر باران ،  دوستان آنها ابر آتش و شال گردن هستند .
تیز دندان یک گرگ است .
شروع قصه :
ابر باران به دنبال چیزی یک سرگرمی تازه بود . پشمک ابر باران صدا زد.
پشمک از برادرش خواست ، یک لانه برای پرنده ها روی درخت بسازد . پشمک کمی فکر کرد . ولی هرچی فکر کرد . این کار را بلد نبود . از ابر آتش کمک خواست . ابر آتش ظرف چند دقیقه فکر به ذهنش رسید .
 چون در این کارها مهارت داشت ، خیلی زود یک خانه چوبی برای گنجشک ها درست کرد . ولی بعد از آن هر قدر منتظر ماندند . هیچ پرنده ای روی آن درخت نیامد .
پشمک خیلی ناراحت شد .
انگار باید صبر بیشتری برای اینکه پرنده ای این خانه را انتخاب کند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
‎10/‎14/‎2015
ابر باران اسم گوسفندی است ، برادری دارد به اسم پشمک کمی از او کوچکتر است . دوستانش شال گردن ، ابر آتش هستند .
دشمنی دارند ، به اسم تیز دندان که یک گرگ است .
شروع قصه :
شال گردن فریاد می زند : کمک و می دود .
هیچ کس به داد او نمی رسد .
مجبور است خودش از دست تیز دندان فرار کند .
تیز دندان پشت سر او در حال دویدن است . هیچ کس نیست به جز خودش .
شال گردن احساس می کند ، نمی تواند به راحتی و تازه نفسی قبل بدود ، قدم هایش کند . آهسته می شود .
تیز دندان هیچ رقیبی ندارد . شال گردن سخت تلاش می کند . ولی انگار فایده ای ندارد . بلاخره تیز دندان او را اسیر خواهد کرد .
شال گردن برای یک لحظه با خودش فکر می کند . خستگی او اهمیتی ندارد ، وقتی که یک گرگ پشت سرش افتاده اگر بخواهد . خودش را تسلیم گرگ کند ، می تواند این کار را خیلی ساده انجام دهد . یا این کار را برای تیز دندان خیلی مشکل کند .
پس بنابراین این بار قوی تر از همیشه شروع به دویدن می کند . با این که از همیشه خسته تر و ضعیف تر است . ولی تصمیم می گیرد ، خیلی راحت تسلیم نشود .
هنوز خیلی کارهای ناتمام دارد ، که باید آنها را انجام دهد ، پس قدم های خودش را سریع تر و منظم تر می کند .
تیز دندان پشت سرش می دود ، ولی این بار شال گردن با ترس کمتری می دود . مسیرهای بهتری را انتخاب می کند .
تیز دندان هم به این فکر می کند . اگر اجازه بدهم ، شکار من فرار کند پس امشب خبری از شام نیست .
او هم سعی می کند . از تمام توان خودش استفاده کند . با تمام قدرت می دود.
تازه تعقیب و گریز شروع شده است .
شال گردن می دود . تیز دندان هم با تمام بی رحمی که در وجودش دارد . می دود .
هر دو می دوند .
هر کدام که قوی تر باشند در این بازی برنده می شوند .
شال گردن فرصت کمی دارد . خودش را از چنگ تیز دندان رها کند. اگر یک اشتباه کند . به زمین بی افتد .
تیز دندان به او رحم نمی کند .
ناگهان چوبی به تیز دندان برخورد می کند .
شال گردن فرار می کند .
ابر باران در آن نزدیکی بود . وقتی می بیند . شال گردن در حال فرار کردن از دست تیزدندان است .چوبی را که روی زمین افتاده بود . به سمت تیزدندان پرتاب می کند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
گوسفندی به اسم ابر باران ، برادری دارد به نام پشمک ، دوستانی دارد به اسم شال گردن و ابر آتش .
اسم گرگ هم تیز دندان است .

ابر آتش روی این کار تمرکز کرده بود . شاخه های خشک درخت ها را جمع می کرد . می خواست یک کلبه برای خودش بسازد . ابر آتش نیاز به کمک بقیه داشت . ابر باران و پشمک و شال گردن هم بعضی از روزها به کمک او می آمدند .
کارها بلاخره تمام شد .
همه از اینکه در این کار شرکت داشتند . خیلی خوشحال بودند . ولی بیشتر کارهای این کلبه را ابر آتش انجام داده بود .
همه داخل کلبه نشسته بودند . ناگهان صدای در زدن به گوش رسید .
بیرون یک غاز بود . غاز وارد شد . نگاهی کرد . به همه سلام داد .
نگاهی به کلبه انداخت . پرسید چه کسی این کلبه را ساخته
. ابر آتش این کلبه را ساخته بود.
غاز یک پیشنهاد خوب برای ابر آتش داشت . او این کلبه را می خواست برای خودش بخرد .
به قیمت خیلی خوبی .
ابر آتش موقع تصمیم گرفتن از بقیه کمک خواست ، تصمیم گرفتند این کلبه را نفروشند . برای استفاده ی خودشان از آن استفاده کنند .
ابر باران پیشنهاد داد ، کنار این کلبه یک کلبه جدید برای غاز بسازند .
این کار را انجام دادند ، ابر آتش به کمک دوستان خود کلبه ای دیگر کنار این کلبه ساخت و پول خوبی از غاز گرفت .

  • روبرت