داستان کوتاه

هر روز یک قصه

داستان کوتاه

هر روز یک قصه

خرگوش ناسپاس

سه شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ق.ظ
خرگوش نا سپاس ،
یک خرگوش به نام خرگوش صورتی از تمام چیزهای که داشت ، ناراضی بود . خرگوش صورتی دائم از همه چیز شکایت می کرد .
تا روزی که با خرگوش زرد دوست شد . خرگوش زرد همیشه با اینکه بچه بود ، هم کار می کرد .
هم درس می خواند .
خرگوش زرد و خرگوش صورتی در یک مدرسه با هم درس می خواندند . ولی خرگوش صورتی یک روز خرگوش زرد را دید ، در حال قروختن روزنامه است .
خرگوش صورتی یکبار دیگر نگاه کرد ، دید خرگوش زرد هم کلاسی خودش است . خرگوش زرد خیلی از این صحنه تعحب کرد .
ولی خرگوش زرد به او سلام کرد . خرگوش صورتی گفت :
خرگوش زرد چی کار می کنی ؟
 خرگوش صورتی گفت : دارم روزنامه می فروشم .
خرگوش صورتی گفت : ولی هنوز برای کار کردن شما خیلی زود نیست .
خرگوش زرد گفت : نه زود نیست ، از وقتی پدرم مریض شده ، من این کار را می کنم .
خرگوش صورتی خیلی ناراحت شد .خرگوش صورتی و خرگوش زرد با هم رفتند .
خرگوش زرد به خرگوش صورتی آن روز کمک کرد ، در فروش روزنامه هایی که خرگوش زرد می فروخت .
خرگوش صورتی از آن روز به بعد سعی می کرد ، به خرگوش زرد در فروش روزنامه ها کمک کند .
هم خودش کاری را یاد می گرفت ، هم به دوست خودش کمک می کرد .
  • روبرت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی