اسب سرخ
فضای کارتونی .
در نزدیکی شهر خرگوش ها اسب وحشی زندگی می کرد ،این اسب واقعا قوی بود .
وقتی به این اسب نگاه می کردی ، عضلات محکم این اسب رو می دیدی ، رنگ این اسب قهوه ای بود ، مایل به رنگ سرخ .
هنگام طلوع خورشید ، وقتی نور خورشید به پوست این اسب می تابید، انگار این اسب سرخ بود .
یک روز 2 خرگوش تصمیم گرفتند ، سوار بر اسب و با کمند این اسب وحشی را اسیر خود کنند . تا در مسابقات اسب دوانی او را شرکت دهند .
ولی این دو خرگوش هر چه تلاش کردند ، حتی نتوانستند با اسبهای خود به این اسب نزدیک شوند .
سرعت این اسب در مقابل اسب های دیگر 2 به راحتی دو برابر بود .
روزی مروارید یک خرگوش دختر که 2 سال داشت ، خیلی بچه خرگوش بود . برای 13 به در به بیرون شهر آمده بودند .
ناگهان یک اسب به او نزدیک شد .
اسبی که تمام خرگوش ها از او حساب می بردند . هیچ خرگوشی جرات نمی کرد ، به او نزدیک شود .
در 2 متری یک دختر بچه بود .
پدر خرگوشه و مادرخرگوشه ، مرواریدخرگوشه هم ، مشغول درست کردن غذا بودند ، ناگهان این اسب را در نزدیکی دختر خود دیدند .
مادر مروارید جیغی کشید ،
اسب هم بر اثر این صدا به سرعت از کنار این دختر رفت ، ولی مروارید به گریه افتاد دوست داشت ، این اسب سرخ نمی رفت .
- ۹۴/۰۲/۲۰