اشک خرگوشه
بعضی از خرگوش ها به آرزویشان نمی رسند .
در دهکده خرگوش ها همه خرگوشها شاد بود ، ولی یک خرگوش به نام اشک خرگوشه بود .
اشک خرگوشه همیشه به خاطر یک موضوع کوچک یا بزرگ ناراحت بود .
روزی کدخدا خرگوشه در دهکده از این همه ناراحتی خرگوش اشک که با خودش حمل می کرد . خیلی نگران او شد .
کدخدا خرگوشه گفت : اشک خرگوشه ، چرا این همه ناراحتی و اندوه را با خودت همه جا حمل می کنی .
اشک خرگوشه گفت : این من نیستم ، ناراحتی را حمل می کنم ، این غم اندوه این همه مشکل است ، همیشه همراه من می آیند .
کدخدا خرگوشه گفت : قبول دارم ، مشکلات وجود دارند ، ولی اگر ناراحت باشی ، دوستان شاد تو به خاطر اینکه تو را درک نمی کنند . از تو فاصله گرفته اند .
از فردا سعی کن ، از این عادت خود دست برداری ، هر قدر هم کسی تو را ناراحت کرد .
ناراحتی را با خودت به هیچ جا نبری ، در عوض سعی کن ، خرگوش ها را شاد کنی ، فرقی نمی کند ، شاد باشند ، یا غمگین ، اگر شاد بودند شادترشان کن ، اگر غمگین بودند ، با لطیفه ای آنها را شاد کن .
بعد از نصیحت کدخدا ، اشک خرگوش این کار را انجام داد .
اشک خرگوشه به خاطر همین کار دوستان بیشتر پیدا کرد .
خودش هم با این که مثل قبل در دل غمگین بود ، ولی هر قدر دیگران را شاد می کرد ،
از اندوه اشک خرگوشه کم می شد .
تا پس از یک ماه تمام اندوه و غم اشک خرگوش با این کار شسته و پاک شد .
اشک خرگوشه ، خرگوشی بود ، شاد و خوشحال .
- ۹۴/۰۲/۲۱