داستان کوتاه

هر روز یک قصه

داستان کوتاه

هر روز یک قصه

اشک خرگوشه

دوشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۰۴ ق.ظ

بعضی از خرگوش ها به آرزویشان نمی رسند . 

در دهکده خرگوش ها همه  خرگوشها  شاد بود ، ولی یک خرگوش به نام اشک خرگوشه  بود .

اشک خرگوشه همیشه به خاطر یک موضوع کوچک یا بزرگ ناراحت بود .

روزی کدخدا خرگوشه در  دهکده از این همه ناراحتی خرگوش اشک که با خودش حمل می کرد . خیلی نگران او شد .

کدخدا خرگوشه  گفت : اشک خرگوشه ، چرا این همه ناراحتی و اندوه را با خودت همه جا حمل می کنی .

اشک خرگوشه گفت : این من نیستم ، ناراحتی را حمل می کنم ، این غم اندوه این همه مشکل است ، همیشه همراه من می آیند .

کدخدا خرگوشه گفت : قبول دارم ، مشکلات وجود دارند ، ولی اگر ناراحت باشی ، دوستان شاد تو به خاطر اینکه تو را درک نمی کنند . از تو فاصله گرفته اند .

از فردا سعی کن ، از این عادت خود دست برداری ، هر قدر هم کسی تو را ناراحت کرد .

ناراحتی را با خودت به هیچ جا نبری ، در عوض سعی کن ، خرگوش ها را شاد کنی ، فرقی نمی کند ، شاد باشند ، یا غمگین ، اگر شاد بودند شادترشان کن ، اگر غمگین بودند ، با لطیفه ای آنها را شاد کن .

بعد از نصیحت کدخدا ، اشک خرگوش این کار را انجام داد .

اشک خرگوشه به خاطر همین کار دوستان بیشتر پیدا کرد .

خودش هم با این که مثل قبل در دل غمگین بود ، ولی هر قدر دیگران را شاد می کرد ،

از اندوه اشک خرگوشه کم می شد .

تا پس از یک ماه تمام اندوه و غم اشک خرگوش با این کار شسته و پاک شد .

اشک خرگوشه ، خرگوشی بود ، شاد و خوشحال .

  • روبرت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی