داستان کوتاه

هر روز یک قصه

داستان کوتاه

هر روز یک قصه

خرگوشی که به فضا رفت

چهارشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۴۹ ق.ظ

اولین خرگوشی که به فضا رفت ، در تپه خرگوش ها

یک خرگوش با دیدن یک کاتون که در آن 3 خرگوش با کمک همدیگر یک سفینه فضایی ساختند .

بعد با آن سفینه به فضا رفتند .

این خرگوش هم به فکر آن افتاد ، او هم سفینه فضایی بسازد . برای همین سریع به دانشمند شهر خرگوش ها تلفن زد .

ولی دانشمند شهر خرگوش ها یک پیش پرداخت خیلی بالا از او خواست ،

خرگوش که از پس هزینه های سفینه فضایی بر نمی آمد .

گفت : فعلا پول ندارم . ولی وقتی پول دستم آمد به شما دوباره زنگ می زنم . یک سفینه فضایی سفارش می دهم .

خرگوش دانشمند  هم گفت : هر وقت پول دستت آمد ، به من زنگ بزن در 3 سوت برای شما یک سفینه می سازم .

 کل منظومه شمسی را با آن سفر کنی .

خرگوشی که میخواست به فضا برود . آنقدر قرق در رویا های آن فیلم شده بود . حتی شب ها که می خوابید .

در خواب می دید . به ماه رفته است . حتی با چند موجود فضایی هم ملاقات کرد .

ولی یک شب در اتاق خوب خواب بود .

احساس کرد . کسی با دست به شانه های او می زند ، بیدار شد .

صدای جیغ بلند از ترس به گوش رسد ،  خرگوش ترسید ه بود . خوب نگاه کرد .

دید درست می بیند . یک خرگوش فضایی بود . قیافه این خرگوش فضایی مثل یک خرگوش زمینی بود .

تنها فرقی که داشت . دو عدد شاخک بالای سرش بود .

خرگوش فضایی گفت : ببخشید ، دوست من ولی از آنجا که ما خرگوش های فضایی با شاخک های که داریم .

می فهمیم ، چه خرگوشی علاقه دارد ، به فضا سفر کند . پس با من بیا برای یک تور سفر به منظومه شمسی ، آه ببخشید . داشت یادم می رفت . این یک لیوان آب قند هم برای برخورد اول آماده کرده بودم . بفرمایید بخورید .

خرگوش که هم ترسیده بود ، هم هیجان زده بود . چند ضربه آرام به صورت خود ضد گفت : خدایا من دارم خواب می بینم ، نه ، بیدارم .

آب قند را از دست خرگوش فضایی گرفت ، با ترس و لرز آن را خورد .

خرگوش فضایی گفت : بیا با هم برویم ، سفینه را بیرون در حیاط شما پارک کرده ام .

خرگوش فضایی و خرگوش زمینی به حیاط رفتند . یک سفینه بزرگ بود ،اندازه آن به نصف خانه خرگوش زمینی می رسید . شکل سفینه شبیه یک خرگوش فضایی فولادی بود .

وقتی می خواستند ، سوار  سفینه فضایی شوند . خرگوش فضایی یک کنترل در دستش بود ، یک دکمه را زد . دهان خرگوش فولادی (سفینه فضایی ) باز شد . پله ای فولادی بیرون آمد . آنها از پله ها بالا رفتند . وقتی به داخل سفینه رفتند .

پله ها جمع شد . دهان سفینه فضایی بسته شد .

خرگوش فضایی و خرگوش زمینی روی صندلی خود نشستند ، بعد خرگوش فضایی سفینه را روشن کرد . ، از  به فضا رفتن سفینه فضایی تمام تپه خرگوش ها در شب مثل روز روشن شد ، کل خرگوش های تپه فهمیدن یک سفینه فضایی به فضا رفت ، فردای آن روز همه فهمیدند خرگوش مورد نظر غایب است  .

خرگوش زمینی بعد از یک ماه سفر در فضا به زمین همراه خرگوش فولادی برگشت .


  • روبرت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی