داستان کوتاه

هر روز یک قصه

داستان کوتاه

هر روز یک قصه

خرگوش تنبل

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۹ ب.ظ
کارتون
Once upon a time
کار خرگوش تمام بود ، تمام عمرش به فکر این بود ، کار بزرگی انجام دهد ، ولی چشم به هم زد . چند سالی رو با این فکر هیچ کاری انجام نداده بود  .
تمام هنرش این شده بود ، که کارهای که داشت ، را به آینده واگذار کند .
تازگی سرما خورده بود ، ناگهان جغد به دیدن او آمد به او گفت : چرا به این روز افتاده ای ؟
خرگوش جواب داد : نمی دانم .
جغد با من بیا .
خرگوش از بستر بیماری بیدار کرد ، چند قدم که با جغد برداشت ، حالش بهبود یافت . نگاه به این مورچه ها کن .
مورچه ها همگی با هم و تک تک سخت تلاش می کنند . هیچ نیازی به این پیدا نمی کنند .
کسی آنها را رهبری کند ،
هر کسی کار خود را می داند ،
پس سعی کن از مورچه های یاد بگیری .
خرگوش تعجب کرده ، بود.
ولی من حالم خوب نیست .
جغد خندید . الان باید این رو یاد بگیری .
دلیل برای انجام ندادن ، کارها نیاوری . با این حرفها خودت رو بیمار نکنی .
  • روبرت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی