خرسهای فضایی (قصه کارتونی )
کارتون
Once upon a time
معدن طلایی در جنگل بود ، این معدن طلا متروکه و خالی از طلا بود . روزگاری صاحبان این معدن طلا از دل همین زمین ثروت بی شماری به دست آورده بودند . ولی
امروز خالی از طلا شده بود .
چون یک جای متروکه بود . به محلی تبدیل شده بود . برای ساختن استراحتگاه برای یک عده از موجودات خاص .
این موجودات خاص ، خرسهای بودند . که از فضا با یک سفینه فضایی به زمین آمده بودند . برای تحقیقات روی خرس های زمینی . اهالی زمین .
در این مدت 3 خرس به نامهای اسکات ، ویکی ، تام بودند .
اسکات فرمانده بود . چون آب و هوای اطراف معدن طلا خیلی خوب بود .با قرار دادن سیستم تهویه هوا در زیر زمین معدن طلا هوای خوبی پیدا کرد . در این مدت یک استراحت گاه دنج برای خودشان در زمین ساختند . این معدن تبدیل شده بود .
برای یک هتل برای خرسهای فضایی به زمین می آمدند . چند مدتی در زمین به استراحت می پرداختند . بعد دوباره به فضا بر می گشتند.
ویکی و تام بیشتر با هم صمیمی بودند .
اسکات به خاطر اینکه فرمانده بود . سعی می کرد ، زیاد با این دو نفر گرم نگیرید .
ویکی و تام ، همیشه در حال کار کردن بودند . خیلی کم پیش می آمد . وقتی را به استراحت بگذرانند . اسکات هم دائم در حال ارتباط با سیاره فضایی که از آنجا آمده بودند بود .
همه چیز خوب ،پیش می رفت .
تا وقتی که سر و کله یک خرس زمینی ، برای استراحت به این معدن طلا آمد .
ناگهان چشمش به خرسهای افتاد ، مثل آدم ها رفتار می کردند . اسکات را دید ، در حال ویدیو کمفرانس با فرماندهان سیاره خود بود .
خرس زمینی ، اسم او استیو بود .
استیو حدود 1 دقیقه بی مکث از دیدن اسکات خنده اش گرفت . چون او مثل آدم ها از تکنولوژی استفاده می کرد .
اسکات علت خنده استیو را پرسید .
استیو : تا حالا خودت را در آینه دیده ای . یک خرس که مثل آدم ها رفتار نمی کند .
اسکات : چطور مگه .
شبیه آدم ها هستی .
ویکی و تام هم از دیدن استیو تعجب کردند .
استیو یک خرس نیرومند بود .
با آنها شروع به صحبت کرد ، از زمین گفت ، از آدمها گفت ، کمی راست ، کمی دروغ،از عسل برای آنها تعریف کرد ، از خوشمزگی میوه های جنگل .
اسکات .
خیلی دقیق به حرفهای استیو گوش می داد .
ویکی و تام هم از طرز حرف زدن استیو تعجب کردند .
بعد از یک ساعت آنها را به جنگل برد .
بعد استیو یک درخت را انتخاب کرد ، یک پنجه روی او کشید . بعد پشت خودش را با تنه درخت خاروند .
بعد به تام ، ویکی و اسکات نگاه کرد .
شروع کنید . نوبت شماست .
اسکات این چه حرکتی است ، من این کار رو انجام نمی دهم .
بعد استیو از خواص خاروندن ، پشت با تنه درخت صحبت کرد ، خیلی خوب است ، حس خوبی پیدا می کنی ، مشکلاتت را فراموش می کنی .
تام ، ویکی از صحبت های استیو خنده شان گرفته بود .
اسکات : اگر یک بار دوش می گرفتی ، هیچ موقع مجبور نمی شدی ، این کار رو انجام بدی .
بعد وقتی ، آنها را به درختی دیگر برد ، در بالا آن درخت یک کندوی عسل بود .
وقتی از آن درخت بالا رفت . کندوی عسل را روی زمین انداخت .
بعد زنبور ها تمام خرسها را نیش زدند .
اسکات فریاد می زد : خدا لعنتت کند ، استیو تمام بدنم ، می سوزد .
وقتی عسل را با هم خوردند . کمی از نیش زنبورها کم شد .
بعد به رودخانه رفتند ، ماهی های قزل آلا برخلاف آب شنا می کردند ، استیو چندتای با پنجه به سمت آنها انداخت . بعد به خرسهای فضایی راتشویق کرد، تا آنها هم ماهی بگیریند .
خرسهای فضایی به درون آب آمدند ،
استیو چند ماهی را به آنها تعارف کرد ، با کمال تعجب استیو ماهی ها را خام می خورد ، اسکات ، تام ، ویکی هم برای اولین بار گوشت ماهی را خام خوردند .
برحسب تصادف یک ماهی در دهان تام پرید . نزدیک بود . تام را خفه کند . ولی ویکی یک ضربه محکم به پشت تام کوبید . او را از خفه شدن نجات داد .
شب هنگام زیر نور ماه روی چمن ها استیو خوابید . ولی 3 خرس فضایی اسکات ، ویکی ، تام زیر چادر خوابیدند .
استیو عصبانی شد . بساط چادر را جمع کنید .
چطوری می خواهید ، این لذت بزرگ را از دست بدهید ، اسکات به بیرون چادر آمد .
ویکی و تام هم فرمانده را همراهی کردند . زیر نور ماه خوابیدند .
فردا همه از سرمای زمین کمر درد گرفته بودند . ولی بهترین خواب طول عمر خود را تجربه کردند .
اسکات در توصیف خرس های زمینی این را به فضایی ها نوشت .
خرسهای زمینی ، مثل استیو پشت خود را درخت می خارونند . خانه ی زنبورها را خراب می کنند ، عسل آنها را می دزدند ،
از دریاچه ماهی می گیرند ، بعد آنها را خام می خورند .
روی چمن یا هر جا بخواهند می خوابند .
خرسهای زمینی هم عالمی برای خود دارند . اینطوری روزگار می گذرانند .
- ۹۴/۰۴/۱۴