ژوپیتر زرافه کلید شانس (قصه کارتونی )
کارتون
Once upon a time
روزی ، روزگاری
زرافه از این ناراحت بود ، چرا روزهای خوب او رفته اند.
روزهای خوب برای زرافه رفته بودند . به جای آن روزهای بد جای آن را گرفته بود .
در این روزها هیچ کسی به زرافه محل نمی گذاشت ، اسم زرافه ژوپیتر بود .
ژوپیتر زرافه موفقی بود . در روزهای خوش شانسی ولی متاسفانه کلید شانسی که پدرش همراه با گردنبندی به گردن او انداخته بود . را یک طوطی از او دزدیده بود .
کلید شانس را طوطی به نام آلفرد دزدیده بود .
آلفرد چند هفته ای بود . از این موضوع آگاه شده بود . ژوپیتر وقتی زیر آبشار دوش می گیرفت .
کلید شانس خود را روی یک درخت بلوط که در نزدیکی آبشار است می گذارد . وقتی دوش ژوپیتر تمام شد .
دید ای دل غافل کلید شانس نیست .
از آن روز به بعد ژوپیتر تمام موفقیت های خود را در شغل و کار و در همه چیز از دست داد .
تمام مدت به این فکر می کرد ، ای داد بی داد اگر آن روز کلید را در جای مخفی می کردم . الان روزهای بد شانسی من فرا نمی رسید . ژوپیتر اندوهگین و بدون اعتماد به نفس شده بود .
حتی شجاعت سر زدن ، به پدر و مادر خودش را نداشت . چون کلید شانس خانواده را گم کرده بود .
ولی آلفرد از روزی که کلید شانس ژوپیتر را دزدیده بود . همه دنیا به او لبخند می زد .
همه چیز برای او تازه شده بود .
بلبل ها هر روز برای او آواز می خواندند . خورشید برای او طلوع می کرد . رودخانه برای او جریان داشت .
تمام مه و خورشید و فلک در کار بودند تا آلفرد خوش شانس باشد . همه با آلفرد با احترام رفتار می کردند . آلفرد شروع به ساختن روحیه و کارکردن بیش از پیش شده بود . آلفرد توانسته بود .
با تکیه بر کلید شانس خودش را از پایه بسازد . آلفرد به این نتیجه رسیده بود . دزدیدن کلید شانس ژوپیتر بهترین کار او بوده که در زندگی انجام داده است .
روزها گذشت ، آلفرد با دزدیدن کلید شانس ژوپیتر زندگی مرفه برای خود ساخته بود . مشغول ماهی گیری در نزدیکی های همان آبشار بود .
ناگهان ژوپیتر او را می بیند . چشمش به کلید شانس خانوادگی خود می افتد .
فریاد می زند . آلفرد بی انصاف کجا می روی .
تو شانس مرا دزدیده ای .
از آنجای که آلفرد یک طوطی بود . پر زد و رفت .
ژوپیتر در دل گفت : ای که شانس مرا دزدیدی لعنت بر تو .
ژوپیتر بعد از مدتها پیش پدر می رود . از پدر درخواست بخشش می کند .
پدر علت عذر خواهی ژوپیتر را جویا می شود .
ژوپیتر : پدر من را ببخش ، من کلید شانس خانوادگی را گم کردم .
پدر ژوپیتر : بی خیال .
ژوپیتر : چی ؟
پدر ژوپیتر : اون فقط یک کلید معمولی فایل باشگاه بدنسازی ام بود .
ژوپیتر : ولی من از آن روزی که کلید شانس را آلفرد دزدید ، بد شانسی می آورم ، از آن روز به بعد خورشید برای من نتابید ، رودخانه برای من جریان نداشت .
پدر ژوپیتر : دیوانه .
ژوپیتر در حالی که هاج و واج این مدت در اشتباه بوده است . یک کم برایش درک این موضوع سخت بود .
پدرش برای او توضیح داد ، برای اینکه مدتی بود ، دست از تلاش کشیده بود . نا امید برای مسابقات بدنسازی ورزش نمی کرد . این زنجیر را به همراه کلید اضافی فایل باشگاه خود تهیه کرد . بعد به ژوپیتر می دهد .
ژوپیتر از آن روز به بعد مشتاقانه هر کاری را انجام می دهد ، در مسابقات بدنسازی چند مقام می آورد .
ولی بعد از اینکه برای دیگران از کلید شانس خود برای دیگران تعریف می کند ، من تمام موفقیتم را مدیون کلید شانسی هستم ، که به گردن دارم . آلفرد از این موضوع خبر دار می شود . بعد در نقشه ای کلید شانس را به همراه زنجیر می دزد .
بعد از چند روز ژوپیتر اعتماد به نفس از دست داده را کم کم پیدا می کند . ولی اعتراف می کند . وقتی از این موضوع خبر نداشت ، زنجیر و کلید شانس را داشت . اعتماد به نفس قوی تری داشت .
تا اینکه خبر می رسد .
زنجیر کلید شانس دور گردن طوطی آلفرد پیچیده است ،در جال پرواز او را به زمین زده است . آلفرد به زمین می خورد . یک بال و یک پای اش می شکند . توبه می کند .
کلید شانس را برای ژوپیتر پست می کند . با درخواست حلالیتی از ژوپیتر .
ژوپیتر آلفرد را می بخشد . ولی دیگر کلید شانس و زنجیر آن را در یک کشوی خانه خود نگهداری می کند . هر موقعه به کلید شانس فکر می کند . چند لحظه ای به اشتباهات گذشته اش می خندد .
خورشید برای همه می تابد . بلبل ها برای همه می خوانند ، رودخانه برای همه موجودات جریان دارد .
- ۹۴/۰۴/۱۵