مایکل و اسکات دو خرگوش (قصه کارتونی )
کارتون
Once upon a time
در شهر خرگوش ها خرگوشی زندگی می کرد ،
به نام مایکل
مایکل همیشه در حال کار کردن بود ، از هر فرصتی استفاده می کرد ،
برای اینکه خودش را به جایگاه بهتری برساند ،
مایکل صبح تا شب خود را برای یک هدف اختصاص داده بود ، همیشه مشغول کار کردن بود . روزی
اسکات خرگوش را دید کنار سایه درختی در حال استراحت کردن بود .
مایکل از او پرسید ، اسکات روزها و شب ها سخت در حال کار کردن هستم . چی کار کنم . وقت برای استراحت کردن داشته باشم .
اسکات گفت : وقتی از من می پرسی ، آیا واقعا حس می کنی ، من در حال استراحت هستم .
الان مدتهاست ، به این فکر می کنم . چی کار کنم ، مثل تو کار کنم . ولی فقط کمی کار می کنم . بعد دوباره کم کاری می کنم ، بعد آخرش همه چیز رو فراموش می کنم .
اسکات ادامه داد : چی کار می کنی این همه تلاش می کنی .
مایکل : من فکر می کنم ، به اندازه کافی تلاش نمی کنم . خیلی فرصت ها را از دست داده ام . هر قدر هم تلاش می کنم . فکر می کنم ، باز می توانستم ، بهتر و بیشتر از این عمل کنم .
اسکات : ولی جواب من را ندادی من نمی توانم ، خودم را راضی کنم ، مثل تو کار کنم .چطور خودت را راضی می کنی، از استراحت خودت می زنی ، بیشتر از خیلی ها کار می کنی .
مایکل: اگر بیشتر تلاش نکنم ، تلاش های که قبلا انجام داده ام ، همه به باد می روند ، اگر نتوانم خودم را راضی کنم .بیشتر تلاش کنم ، چیز تازه ای یاد نمی گیریم . به هر حال خودم را راضی می کنم . اگر به نتیجه امروز نرسم ، ماه دیگر خواهم رسید ، سال دیگر خواهم رسید ، حداقل تلاشم را می کنم ، حتی اگر موفق نشوم .
- ۹۴/۰۶/۱۷