داستان کوتاه

هر روز یک قصه

داستان کوتاه

هر روز یک قصه

خرگوشی به اسم کوین (قصه کارتونی )

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ق.ظ

کارتون

Once upon a time

خرگوشی به اسم ، کوین بلاخره نا امید شد . کوین همیشه می خواست ، نقاشی کردن را یاد بگیرید . ولی اصلا نقاش خوبی نبود . 

کوین احساس خوبی نسبت به خودش نداشت . برعکس او برادرش مارک یک نقاش خوب بود .

تمام توجه ها تعریف و تمجید ها همه برای مارک بود .

کوین فقط به این فکر می کرد ، چطوری مارک به این خوبی این کار را انجام می دهد ، من نمی توانم مثل او نقاشی کنم .

انگار سالهاست این کار را انجام می دهد .

با اینکه کوین و مارک با هم به کلاس نقاشی رفته بودند .

ولی انگار از لحاظ استعداد و علاقه در یک وضعیت به سر نمی بردند .

کوین تمام مدت دوست داشت ، کاری به غیر از نقاشی انجام دهد ، دوست داشت ، تمام وقتش را پای بازی با تبلت صرف کند .

ولی مارک حداقل روزی 2 یا 3 ساعت یا بیشتر نقاشی می کرد .

کوین توجهی به نقاشی نداشت ، دیگر فرقی برایش نمی کرد ، هر قدر نقاشی می کرد ، نمی توانست مثل مارک نقاشی کند .

شاید نیاز به رشته یا کار دیگری داشت ، با آن ارتباط برقرار کند . 

روزی بر اثر اسرار زیاد پدر همراه با برادرش شروع به نقاشی یک منظره کردند .

کوین و مارک هر دو این کار را انجام دادند ، کوین نقاشی خودش را خیلی زودتر از مارک تمام می کرد .

ولی دقت پایین تری انجام می داد ، آن روز کمی دقتش را بیشتر کرد ، ولی نتیجه جالب بود ، کار این 2 برادر یکسان بود .

پدر برای یک لحظه تعجب کرده بود .

این نقاشی را کوین کشیده ،

هیچ خرگوشی علتش را پیدا نکرد ، چطوری کوین این نقاشی را مثل برادرش خیلی خوب کشیده بود .

کوین از اینکه کارش را خوب انجام داده بود .

اصلا احساس خوشحالی نمی کرد ،

ولی مارک و پدر خیلی تعجب کرده بودند . هر چه بود ؟ این قضیه فراموش شد .

بعد ها مشخص شد ، کوین مخفیانه تمرین کرده بود . تا او هم مثل برادرش دیده شود .

  • روبرت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی