داستان کوتاه

هر روز یک قصه

داستان کوتاه

هر روز یک قصه

خروس و کبوتر (قصه کارتونی )

سه شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۵۹ ق.ظ

کارتون

Once upon a time

خروسی روی ایوان مشغول نوک زدن به دانه ها بود . یک کبوتر کنار او نشست . با او در غذا خوردن شریک شد .

خروس اول خوشش نیامد ، ولی دلش هم نیامد ، کبوتر را ناراحت کند .

کبوتر و خروس با هم مشغول خوردن دانه ها شدند .

کبوتر از خروس خواست ، تا به او کمک کنند ،

تا یک ساعت طلا را در بازار بفروشند .

خروس اول باور نمی کرد ، ولی همراه کبوتر روانه شدند ، تا ساعت طلا را به بازار ببرند ،

کبوتر چند قدمی پرواز می کرد ، منتظر خروس می شد ، تا خروس پیاده این راه را طی کند .

تا اینکه کبوتر به ساعت طلا رسید ، خروس نگاهی کرد ، باور نمی کرد ، یا ساعت طلا بود .

خروس ساعت را تا بازار طلا فروش ها برد ، کبوتر هم با او می آمد .

تا اینکه به بازار رسیدند ، در بازار ساعت را به قیمت بالایی فروختند ، خروس 30% پول ها را برد ، کبوتر 70% .

کبوتر از خروس تشکر کرد ، خروس اتفاقاتی را که برایش افتاده بود ، که برای کمتر خروسی اتفاق می افتد .


  • روبرت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی