کوین کبوتر (قصه کارتونی )
کارتون
Once upon a time
در دل کبوتر چه می گذشت .
کبوتری به اسم ، کوین می خواست نامه ای را به مقصد برساند . کوین نامه ای که به پایش بسته شده بود .
را باید به مقصد می رساند . کوین گرفتار توفان شده بود . باد شروع به وزیدن کرده بود .
اوضاع هوا اصلا خوب نبود . کوین باید جای پناه می گرفت . باد او را کمی از مسیر خود دور کرد . کوین در درون یک چاه آب پناه گرفت .
بیرون باد به شدت می وزید . صدای باد در درون چاه آب هم شنیده می شد. کوین در درون چاه آب باران او را خیس می کرد . مجبور شد از چاه آب بیرون برود .
در درون یک درخت ، در لانه یک سنجاب مهمان شود .
سنجاب پیری به اسم لوکاس در درون این لانه زندگی می کرد ، از دیدن یک کبوتر خیلی خوشحال شد .
بیرون باران شدیدی بود .
کوین از لوکاس اجازه گرفت . تا پایان باران در لانه او بماند .
لوکاس از او سوال کرد به کجا می رود . او هم برای لوکاس توضیح داد باید نامه ای را برای کسی ببرد .
بعد از باران کوین دوباره پرواز کرد . نامه را به مقصد رساند .
دوباره می خواستند ، نامه ای به پای کوین ببندند . ولی کوین این بار فرار کرد ، پرواز کرد .پیش لوکاس رفت .
وقتی به آنجا رسید . به لوکاس گفت : ببخشید ، موقع خداحافظی یادم رفت ، تشکر کنم .
لوکاس گفت : هر سنجاب دیگری هم بود ، همین کار را می کرد .
کوین تصمیم گرفت . آزادانه زندگی کند . دیگر نامه ای را برای کسی نبرد . باید حرفهای را که خودش می خواست را به دیگران انتقال می داد .
کوین در همسایگی لوکاس لانه ای ساخت همسایه لوکاس شد .
- ۹۴/۰۷/۰۵