چیزی به اسم شکست در بازی تنیس برای خرگوشی به اسم کوین(غول ذهنی ) (قصه کارتونی )
کارتون
Once upon a time
چیزی به اسم شکست برای خرگوشی به اسم کوین وجود نداشت .
اما وقتی اسم ، لئو به گوش می رسید .
کوین خودش را می باخت ، لئو برای کوین در مسابقات تنیس تبدیل به یک غول شده بود .
کوین تا اسم لئو را می شنید . بازی را می باخت .
انگار دیگر نمی خواست حتی شانسی هم به خودش بدهد .
لئو یک تنیس باز قوی بود .
تا حالا شاید 3 باری لئو از کوین بازی را برده بود .
کوین خرگوش شماره 2 بود . نفر اول لئو بود .
لئو چشم ها را به خودش خیره می کرد ، او با قدرت و اعتماد به نفس بخصوصی ضربه می زد . انگار می خواست برتری خودش را حریف با همان ضربه های اول نشان دهد .
ولی برای کوین که 3 بار از این حریف قوی خودش شکست خورده بود . انگار از این به بعد می خواست به اسم او و شکست های گذشته اش فکر کند .
کوین حتی نمی تواست ، تصور کند . از لئو بهتر باشد .
مربی او جاناتان می خواست . به او امید دهد . ولی بازی 4 در مقابل این حریف قوی اگر می توانست به خودش این اطمینان را بدهد . که می تواند . از این بازیکن قوی را پشت سر بگذارد .
می توانست برنده این بازی شود .
جاناتان باید چند کار را برای کوین انجام می داد . پس او دو بازیکن را مقابل او در تمرینات قرار می داد .
کوین مجیور بود ، با این دو بازیکن بازی کند ، ولی کوین در مقابل این دو بازیکن خیلی خوب بازی می کرد ، بعضی اوقات بازی را به نفع خودش تمام می کرد . اما یک غول وجود داشت. آن هم لئو بود .
لئو بازی خوبی داشت ، ولی باید کسی را در تمرینات بازی می کرد ، کمتر از لئو نباشد .
اما چنین کسی وجود نداشت . لئو بهترین بود .
پس جاناتان متوجه شده بود . وقتی چند امتیاز لئو از کوین پیش می افتد . قدرت جنگندگی کوین از بین می رود .
چون کوین بازی کنی بود . مثل لئو همیشه با چند امتیاز از حریف خودش جلو بود .
پس بنابراین به بازیکنی نیاز بود . ابن کار را به کوین آموزش دهد .
مارکو در جبران بازی ها تنیس تخصص داشت .
جاناتان از مارکو دعوت کرد ، از او خواست به کوین آموزش دهد ، هرگز بازی را تا آخرین امتیاز رها نکند .
مارکو هم شروع کرد ، به آموزش این مسئله .
پس مارکو و کوین با هم بازی می کردند ، به طوری که فرض می کردند ، مارکو چند امتیاز عقب است .
جالب بود . ولی با وجود عقب ماندگی ، مارکو می توانست ، کوین را مقلوب کند .
بعد از انجام این تمرین ، کوین فهمید . بازیکن بزرگتری در بازیهای تنیس وجود دارد ، آن کسی نبود ، به جز کوین . با وجود این که خیلی امتیاز از دست می دهد ، ولی با وجود این هرگز نا امید نمی شود . در صورتی کوین و لئو فقط به بازی کردن در حالتی که جلو بودن عادت داشتند .
مارکو می توانست ، در حالتی که امتیازات زیادی از دست می دهد ، کنترل خودش را حفظ کند . امتیاز به دست آورد .
کوین درس های بزرگی از مارکو یاد گرفت . در صورتی که در مسابقات چندین بار مارکو را به راحتی برده بود . احساس می کرد ، مارکو چیزی برای آموزش به او ندارد .
ولی مارکو در بازی چهارم با لئو توانست ،به شکست های خود پایان دهد . با کمک مربی خود جاناتان و حریف تمرین خود مارکو که کار بزرگی را به آموزش داده بود .
جنگنده بودن ، جبران کردن امتیازات عقب افتاده .
هر قدر لئو امتیاز به دست می آورد ، در اول بازی نمی توانست ، روی تمرکز کوین تاثیر بگذارد ، کوین می توانست ، خودش را پیدا کند ، می تواسنت خودش را برنده این بازی تصور کند .
کوین هم کار خودش را انجام می داد .
- ۹۴/۰۷/۲۰