لک لک و پروژه نیمه تمام او (قصه کارتونی )
قصه کارتونی
Once upon a time
لک لک به این فکر می کرد ، امروز می خواهم کار تازه ای شروع کنم .
امروز حتما می خواهم ، سر و سامانی به پرونده های که دارم بدهم . ولی هر روز که می گذشت . انگار همیشه وقت کم می آورد .
لک لک اوضاع را در یک نظم همیشگی قرار داده بود .
لک لک همیشه به یک اندازه کار انجام نشده داشت ، این روند بدتر و بدتر می شد .
اما یکی از این پرونده ها یا کارها، کار خیلی مهمی بودند ، این پرونده می توانست در صورتی که به پایان خود نزدیک شود ، زندگی لک لک را متحول کند .
حتی می توانست ، به او اعتماد به نفس دهد . پول برای او بسازد .
ولی حیف این پرونده و پروژه یا کار سالهاست ، در یک وضعیت بخصوص مانده است .
لک لک پایان یک روز کاری خیلی حسرت می خورد . هر شب با این حسرت دست و پنجه نرم می کرد ، بعضی از شب ها هیچ حسرتی نمی خورد ، ای کاش این پرونده را بسته بودم .
ولی شاید این پرونده را این طور تمام کرده بود ، من متاسفانه وقتی برای این پرونده ندارم ، اگر وقت داشتم . می توانستم این کار را انجام دهم . بعضی از روزها یا شاید همیشه حق با لک لک بود . ولی انگار نه وقتش را داشت . نه پولش را نه حوصله اش .
هیچ چیز رو به راه نبود .
ولی ای کاش این پرونده تکمیل می شد .
شاید می توانست ، امیدها تلاش های نیمه تمام لک لک را به نتیجه و ثمر برساند .
این پرونده ناقص بود . در اوایل کار کارهای روزمره و پرونده های که باید حتما به پایان می رسید ، سر از راه در آورند . بعد هم تفریحات باید لک لک داشته باشد . تا او را به یک حس خوب زود گذر در طول روز برسانند . سر از راه در آوردند .
لک لک دیگر حسرت هم نمی خورد ، حتی شاید هیچ کسی از جمله خود لک لک از این با خبر نباشد ، اگر آن پروژه یا پرونده تمام می شد . قابلیت ها و توانایی های لک لک شناخته می شد .
لک لک دوست ندارد ، مسئولیت های تازه و کار بیشتری برای خودش درست کند ، شاید اسیر یک خودخواهی است ، به این فکر نمی کند ، اگر آن پروژه تمام شود ، برای عده ای دیگر هم خیلی خوب می شود .
شاید برای دوستان او هم اشتغال و کار ایجاد کند ، خود او هم در آمد بیشتری به دست می آورد . فقط این را می داند ، با این اوضاع از این بیشتر نمی تواند ، به خودش فشار بیاورد . اصلا از این بیشتر توانایی ندارد . شاید هم حق با لک لک باشد .
شاید در صورتی که این پروژه پایان می گرفت . در صورتی . لک لک ساعت زمان دستش بود ، می توانست وقت را نگه دارد ، بعد . دوباره حسابی که تفریح کرد ، حسابی که استراحت کرد ،بیشتر از همه روی این تاکید می کنم ، بعضی از لذت های زودگذر خود مشغول بود .
آن وقت تازه می تواند ، آن هم 5 دقیقه از روز روی آن پروژه کار کند ، بعد هم کلی نا امید شود . بگوید ، چرا این کار تا این حد سخت است . چرا کسل کننده است .چرا وقتی سراغ این پرونده مشکل می روم تمام مشکلاتم و غم و اندوه ها یادم می آید .
شاید چیزی اشتباه باشد . شاید تلاش کردن به این سادگی ها نباشد . ولی وقتی ، وقتی برای انجام کاری نباشد . این کار مهم باشد ، به حدی که شاید باید به خاطر دیگران هم شده مقداری فداکاری بیشتر در وجود لک لک وجود داشته باشد .
به دیگران و خودش کمک کند . شاید روزی بتواند ، معجزه ای شود .
شاید لک لک در انتظار این باشد ، خود به خود آن پرونده تمام شود . بلاخره همه این احتمالات ممکن است .
شاید اصلا امید از بین رفته باشد ، شاید این پرونده غیر ممکن باشد ، شاید حوصله ای برای این حرفها دیگر نمانده باشد . پرونده نیمه تمامی که هرگز توسط لک لک به پایان نمی رسد . شاید کس دیگری باید آن را به پایان برساند .
ولی ای کاش و اما و اگر فایده ای ندارد ، شاید ذره ای تلاش و کار و مواجه شدن با مشکلات برای لک لک خوب بود .
شاید لک لک نیازی به انجام این پروژه غیر ضروری نمی بیند .
پرونده نیمه تمام و یک دنیا احتمالات اگر انجام می شد . شاید هم در صورت انجام دادن این پرونده هیچ نتیچه ای عاید او نشود ، فقط این درس را بگیرید ، این پرونده ها اگر هم انجام شوند ، هیچ چیزی به جز این که همه چیز مثل قبل است . هیچ تغییری حاصل نمی شود .
پس از این به بعد دیگر سراغ چنین کارهای نمی رود ، شاید خوبی اش این باشد ، تکلیف خودش را برای خودش مشخص می کند ، دیگر آن کار یا پرونده در ذهن او نیمه تمام باقی نمی ماند .
- ۹۴/۰۷/۲۵