ابر باران و تاب بازی (قصه کارتونی )
کارتون
Once upon a time
ابر باران اسم گوسفندی است ، اسم برادر کوچکترش پشمک است . شال گردن اسم دوست او ، تیز دندان اسم یک گرگ است .
ابر باران به برادرش پشمک قول داده بود . او را یک روز بیرون از شهر ببرد .
ابر باران با یک پیامک به شال گردن اطلاع داد بیا می خواهیم برویم بیرون تاب بازی وسایل لازم را بیاور .
یک تخته چوب مناسب و طناب ، پیدا کردن درخت مناسب .
ابر باران و پشمک و شالگردن به سمت یک درخت محکم در حال حرکت بودند . شال گردن از درخت بالا رفت یک شاخه محکم را انتخاب کرد .
بعد طناب را محکم بست . اولین نفری که طناب یا تاب را امتحان کرد . ابر باران بود .
بعد شال گردن به بهانه امتحان کردن و امنیت تاب روی آن نشست . چند بار جلو عقب رفت . حس خوبی بود . زمانی که تا آخرین حد جلو می رفت ، در این لحظه یک لحظه به عقب بر می گشت .
این نقطه را بیشتر از همه دوست داشت . احساس می کرد . چیزی در دلش فرو می ریزد .
پشمک با چشمانش به تاب با حسرت نگاه می کرد . نوبت او کی فرا می رسد .
شال گردن پایین آمد .
پشمک روی تاب نشست . شال گردن او را هل می داد ، تا بیشتر جلو و عقب برود .
شال گردن ، بعد از اینکه تاب سرعت گرفت . از این بیشتر نمی خواست . تند تر شود .
پس رفت . کنار ابر باران نشست .
گرم صحبت نشده بودند . چهره آشنا به سمت ابر باران می دوید . کسی نبود . جز تیز دندان .
ابر باران و شال گردن فریاد زدند . به سمت تاب دویدند .
پشمک روی تاب بود .
تیز دندان هیچ وقت تاب ندیده بود . پس به جای اینکه پشمک را بگیرید . یک هل خیلی محکم به او داد .
ابر باران یک دور 360 درجه زد . روی شاخه ای درخت بعد هم روی گردن تیز دندان افتاد .
در حالی که گوش های تیز دندان را محکم گرفته بود .
تیز دندان وقتی احساس کرد . چیزی پاهایش روی شانه های افتاده و با دست گوشهای او را محکم گرفته پس فرار کرد . فریاد می کشید .
پشمک هم فریاد می کشید .
شال گردن با یک حرکت پشمک را از روی شانه های تیز دندان برداشت .
تیز دندان ترسیده بود . از آن محل دور شد .
ابر باران طناب را باز کرد . بعد همه به خانه های خود برگشتند .
- ۹۴/۰۷/۲۹