گوسفند ها و گرگ (ابر باران ) (قصه کارتونی )
کارتون
Once upon a time
ابر باران اسم یک گوسفند است ، برادر کوچکی دارد به نام پشمک ، دوستی دارد به نام شال گردن ، دشمنی دارد به نام تیز دندان که یک گرگ است .
ابر باران از خواب بیدار شد .
قرار بود. با شال گردن 5 سنگ به رنگ های مختلف پیدا کنند . شال گردن اطلاعات خوبی راجع به سنگ ها داشت . ولی ابر باران چیز زیادی در مورد سنگ ها بلد نبود .
همین که ابر باران خواست از خانه خارج شود .
پشمک شروع به گریه افتاد .
پشمک : من هم با تو میام .
ابر باران چاره ای نداشت به جز اینکه پشمک رو با خودش به بیرون برد .
شال گردن منتظر آنها بود . هوایی خوبی بود .
شال گردن: امروز می خواهم شما رو ببرم وسمت چشمه ی آب .
شال گردن ، ابر باران وقتی به چشمه آب رسیدند . کسی جلوتر از آنها در آن محل بود . تیز دندان کنار چشمه دراز کشیده بود . در خواب عمیقی بود .
شال کردن و ابر باران و پشمک همه پشت یک درخت قایم شدند . تا تیز دندان بیدار شود . ولی هر چه منتظر بودند . انگار بی فایده بود . تیز دندان از خواب بیدار نمی شد.
ناگهان پشمک فکر به سرش زد . آنها می خواستند ، سنگهای از سنگهای کف چشمه بر دارند .
پشمک : من خیلی آرام می روم ، چند سنگ بر می دارم .
ابر باران و شال گردن ، اصلا با این کار موافق نبودند . ولی تا چشم از پشمک بر داشتند . او را نزدیک چشمه و تیز دندان دیدند .
پشمک دستش را در آب چشمه فرو کرد . تمام جیب هایش را پر از سنگ کرد .
ناگهان تیز دندان از خواب بیدار شد . ابر باران از ترس بیهوش شد. پشمک شروع به خواندن شعر لالایی کرد . بعد از اینکه کمی پشمک برای تیز دندان لالای خواند . تیز دندان خوابش برد .
پشمک و ابر باران و شال گردن به خانه برگشتند .
وقتی به خانه رسیدند ، ابر باران از دست پشمک خیلی عصبانی بود. کلی او را دعوا کرد . این کار تو خیلی خطرناک بود .پشمک از کار خطرناکی که کرده بود که خودش از خطر این کار بی اطلاع بود .
- ۹۴/۰۷/۳۰