داستان کوتاه

هر روز یک قصه

داستان کوتاه

هر روز یک قصه

فوتبال با برادر (قصه کارتونی )

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ق.ظ

کارتون
Once upon a time
‎10/‎16/‎2015
ابر باران اسم گوسفندی است ، پشمک برادر کوچکتر آن است .
شروع قصه :
صبح شده بیدار شو . وقتش به قولی که داده بودی عمل کنی .
پشمک بود ، داشت برادرش رو صدا می زد .
ابر باران قرار بود امروز پشمک رو با خودش به بیرون ببرد . تا فوتبال بازی کنند .
ابر باران دوست داشت ، بیشتر از خواب صبح لذت ببرد . ولی انگار پشمک به او اجازه نمی داد ، بیشتر از استراحت کند .
ابر باران در حالی که هنوز کامل بیدار نشده بود . از رختخواب بیدار شد .
سماور را روشن کرد . بعد خوردن یک چای خیلی شیرین با پشمک صبحانه و ...
توپ و لوازم ورزشی را برداشتند .
زمین فوتبال در آن نزدیکی نبود . ولی زمینی در آن نزدیکی بود . چمن آن از زمین فوتبال هم خیلی بهتر بود . بعد از توپ بازی با پشمک و استراحت در کنار درخت ها ابر باران بعد از اینکه نتوانسته بود . خواب صبح خود را کامل کند .
کنار درختها یک خواب یک ربع ساعته انجام داد . دوباره به بازی فوتبال ادامه دادند .
بعد از اینکه پشمک از فوتبال خسته شد . به خانه بر گشتند .

  • روبرت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی