داستان کوتاه

هر روز یک قصه

داستان کوتاه

هر روز یک قصه

سلام ،

آدرس این وب لاگ هیچ گونه ارتباطی به من ندارد .

ولی وقتی اسم خودم رو توی Google سرچ کردم
، با این سایت مواجه شدم .

http://amirpaybordynejad-blog.panpan.ir/

یک سایت تبلیغاتی که از اسم من استفاده کرده لطفا اگر می توانید . من رو راهنمایی کنید .



  • روبرت

کارتون
Once upon a time
ابر باران اسم یک گوسفند است ، برادرش پشمک است . 2 دوست دارد به اسم شال گردن و ابر آتش . اسم گرگ هم تیز دندان است .
شال گردن به دنبال یک ملخ می افتد . سعی می کند این ملخ را اسیر کند . ولی حدود یک ساعت به دنبال آن می افتد . ولی آخر سر ملخ فرار می کند .
شال گردن وقتی می خواهد ، به خانه بر گردد . متوجه می شود . مسیری را که طی کرده به خاطر نمی آورد .
گم شده است . باورش نمی شود . ولی واقعا گم شده . خیلی ناراحت می شود .
داد و فریاد می کند . ولی فقط یک بار چون امکان دارد . تیز دندان در آن محل باشد .
هر قدر سعی می کند ، راه برگشت را پیدا کند ، بی فایده است .
ناگهان متوجه ابر آتش می شود . ابر آتش در حالی که چند شاخه خشک به دست دارد . در حال راه رفتن است . شال گردن خیلی از دیدن ابر آتش خوشحال می شود .
با ابر آتش باز می گردد . وقتی ابر آتش می فهمد . شال گردن در این محل گمشده است .
به او توصیه می کند . مسیر این اطراف را یاد یگیرید .
ابر آتش مسیر را برای شال گردن توضیح می دهد .
هر کدام به خانه های خود بر می گردند .

  • روبرت

کارتون
2015/10/11
Once upon a time
ابر باران یک گوسفند است ،برادری دارد به نام پشمک ، دو دست دارد به نام های ابر آتش و شال گردن .
دشمنی هم دارند به نام تیز دندان که یک گرگ است .
ابر باران شروع به ساخت یک جا صندوقچه کرده بود . این صندوق از چوب بود . ولی همین که کارش به آخر رسید. پشمک با توپ به صندوقچه زد . صندوقچه شکست . در حالی که نزدیک بود . کار ابر باران تمام شود .
ابر باران عصبانی شد . فریاد زد : پشمک .
رفت گوشه ای نشست .
شال گردن وقتی آن روز برای دیدن ابر باران به خانه آنها آمد . دید ابر باران مثل روز های قبل نیست . شال گردن علت ناراحتی ابر باران را پرسید . او هم شکسته شدن صندوقچه را برایش تعریف کرد .
شال گردن هم نگاهی به صندوقچه شکسته شده کرد . بعد هم با ناراحتی کار درست نمی شود . این صندوقچه هم طوری شکسته قابل تعمیر نیست .
شال گردن پیشنهاد داد ، ابر باران یکی دیگر درست کند .
ولی ابر باران دیگر حوصله این کار را نداشت .
شال گردن و پشمک از خانه خارج شدند . در حالی که صندوقچه شکسته شده با خود بردند . تا ابر آتش نگاهی به آن بیاندازد .
ابر آتش وقتی صندوق را نگاه کرد . بعد از اینکه نگاهی به آن انداخت ظرف 10 دقیقه صندوق را تعمیر کرد .
شال گردن و پشمک حتی فکرش را هم نمی کردند . ابر آتش در این زمان کم این کار را انجام دهد .
قبلا این کارها را انجام می داده .
وقتی صندوقچه را به ابر باران نشان دادند . ابر باران خیلی خوشحال شد .

  • روبرت

2015/10/08
کارتون
ابر باران اسم یک گوسفند  است ، برادری دارد به نام پشمک ، دوستی دارد به اسم شال گردن ، دوستی دیگر دارد به نام ابر آتش ، اسم دشمن او هم تیزدندان است ، تیز دندان یک گرگ است .
تیز دندان خیلی خسته تر از همیشه بود . هیچ راهی برای شکار ابر باران و برادرش پشمک به ذهنش نمی رسید . تا اینکه تصمیم گرفت . از یک حقه استفاده کند .
تیز دندان تغییر قیافه می دهد . خودش را به عنوان یک فروشنده دوره گرد . در نزدیکی های خانه ابر باران سر و صدایی زیادی به پا می کند .
ولی او کیسه ای پر از تمشک های جنگلی دارد . پشمک برای خریدن این تمشک ها بیرون می آید . ولی متاسفانه دوباره اسیر تیز دندان می شود . دوباره بازی همیشه شروع می شود .
ابر باران سر کوچه به تیز دندان می رسد . حواس تیز دندان را پرت می کند  . پشمک فرار می کند . ولی خود ابر باران خودش نمی تواند از دست تیز دندان فرار کند . این بار وقتی به خارج شهر می رسند . ابر آتش حواس تیز دندان را پرت می کند .
ابر باران هم موفق به فرار می شود . ابر آتش هم فرار می کند .
این بار هم تیز دندان شکست می خورد .

  • روبرت

کارتون 2015/10/06
Once upon a time
ابر باران اسم گوسفندی است ، اسم برادر کوچکترش پشمک است ،دوستی دارد به نام شال گردن ، اسم دوست دیگرش ابر آتش است ، اسم گرگ هم تیز دندان است .
تیز دندان شال گردن را غافلگیر کرده بود . مدتی بود ، خبری از شال گردن نبود . طبق معمول شال گردن مجبور بود . تمام تکلیف های مدرسه تیز دندان را انجام دهد ، شال گردن در چنگال این گرگ اسیر بود .
هرقدر ابر باران تلاش می کرد ، با شال گردن تماس بگیرید . شماره او در درسترس نبود . دست آخر ابر آتش تا نزدیکی های منزل تیز دندان رفته بود . متوجه شده بود . تیز دندان روی صندلی راحتی در حال استراحت بود . ولی چهره آشنایی که همان شال گردن است . سخت درحال انجام دادن تکالیف تیز دندان است .
سریع با ابر باران تماس می گیرید . دوباره نیاز به یک نقشه دارند . پشمک تصمیم می گیرید نقش طعمه را بازی کند .
ابر باران به او اجازه نمی دهد . در همین فکر ها بودند ، دوباره بالای سر این 3 نفر ، ابر باران ، پشمک ، ابر آتش پر بود . از ابرهای که در آن فکر های برای آزاد کردن شال گردن از دست تیز دندان به چشم می خورد .
یک نردبان آوردند ، از پنجره 3 نفری وارد . خانه تیز دندان شدند . ولی در حالی که وقتی وارد ، خانه تیز دندان شدند . هر کدام ملافه ای را روی سرش انداختند .
در یک لحظه برق ها را قطع کردند . شروع به در آوردن صداهای عجیب از خود در آوردند . ولی در حالی که هر کدام عینک های دید در شب به چشم داشتند ، می توانستد همه جا را در تاریکی ببینند .
متاسفانه برق اظطراری به کمک تیز دندان آمد . برای یک لحظه عینک های دید در شب که نور را چند برابر می کرد . باعث شد . این سه نفر هیچ جا را نبینند .
این بار تیز دندان گول نخورد .
ولی موقعیت خوبی برای شال گردن پیش آمد ، تیز دندان یک نور افکن قوی را به سمت چشم های تیز دندان گرفت . تیز دندان هم برای چند ثانیه هیچ جا را نمی دید .
وقتی توانست همه جا را ببیند. خیلی دیر شده بود .
شال گردن دست دوستان خود را گرفته بود . از خانه تیز دندان بیرون رفته بودند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
روزی ، روزگاری
ابر باران اسم یک گوسفند است ، اسم برادرش پشمک (کودک) است ، اسم دوست او شال گردن است ، اسم دوست تازه واردش ابر آتش است .گرگ هم اسمش تیز دندان است .
ابر آتش می خواست کاری انجام دهد ، تا تعجب همه را به خودش جلب کند . ابر آتش خیلی قوی تر از بقیه گوسفند ها بود . ابر آتش تصمیم گرفت . همه را در خانه خود جمع کند .
از کارهای که انجام داده است ، برای آنها تعریف کند .
ابر باران ،پشمک و شال گردن در منزل ابر آتش بودند .
ابر آتش : من اگر بخواهم ، برای همیشه تیز دندان را از این ناحیه بیرون می کنم .
همه حرف او را تایید می کردند .
ناگهان پشمک صدایی تیز دندان را تقلید کرد .
ابر آتش خیلی ترسید .سریع به گوشه ای فرار کرد .
بقیه شروع به خندیدن کردند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
گوسفندی به اسم ابر باران ، برادرش به اسم پشمک (کودک ) ، دوستش به اسم شال گردن ، گرگ هم به اسم تیز دندان در این قصه هستند .
ابر باران مشغول کار روی پروژه بود . ولی هر موقع روی کارش تمرکز می کرد . پشمک وارد اتاق کار می شد . از ابر باران درخواست می کرد . چند ساعتی با او بازی کند .
ابر باران بدون اینکه به پشمک اعتنایی کند . مشغول به کارش شد .حدود نیم ساعت پشمک از او درخواست بازی می کرد . در این نیم ساعت خود ابر باران تمرکزی روی کارش نداشت .
پشمک دائم تمرکز او را بهم می زد . تا اینکه ابر باران عصبانی شد . سر پشمک داد کشید . پشمک ناراحت شد از اتاق بیرون رفت .
ابر باران پیش خودش فکر کرد . اگر همان اول به درخواست بازی پشمک را قبول می کرد . هم خودش نیم ساعت استراحت کرده بود و سر پشمک داد نمی کشید  .
ابر باران این روز ها وقتی برای پشمک برادر کوچک خود نداشت .
از شال گردن راهنمایی خواست ، شال گردن به او پیشنهاد داد ، با هم به بیرون از شهر بروند .
پس ، شال گردن ، ابر باران و پشمک، 3 نفری به دل طبیعت رفتند . جای که چند درختی به چشم می خورد .
این بار شروع به طناب بازی می کردند ، شال گردن و ابر باران یک سر طناب را گرفته بودند ، پشمک هم آن وسط بود . شال گردن و ابر باران طناب را می چرخاندن ، وقتی به پاهای پشمک می رسید . باید از روی طناب می پرید .
در همین لحظه تیز دندان از راه می رسد . دوباره آرام ، آرام نزدیک می شود . بعد در لحظه مناسب به سمت پشمک یورش می برد . طناب به صورت تیز دندان می خورد .
تیز دندان : نامرد ها من با دست خالی شما با طناب .
تیز دندان در حالی که با دست صورتش را گرفته روی دو پای خود راه می رود . از آنجا می رود .
ابر باران و شال گردن و پشمک هم غروب از آن محل می روند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
ابر باران قسمت 6
اسم یک گوسفند ابر باران است ، اسم برادرش پشمک است ، اسم دوست این گوسفند شال گردن است ، اسم دشمن آنها تیز دندان است .
شال گردن به دنبال دوست خود بود . ولی هر چه تماس نمی گرفت . هیچ جوابی ابر باران به او نمی داد . ابر باران هیچ موقع این حد بی خبر نمی رفت .ولی بعد از چند ساعت گوشی . شال گردن زنگ خورد .
ابر باران بود ، توضیح داد برای او کاری پیش آمده است . دوباره پشمک باعث این اتفاق بود . پشمک این بار باعث شده بود . گوشی موبایل ابر باران خراب شود .
پشمک گوشی موبایل ابر باران از او گرفته بود .
هر کاری ابر باران کرده بود . ولی پشمک راضی نمی شود . دوباره گوشی موبایل ابر باران را به او بدهد .
به شرط اینکه ابر باران برای او یک اسباب بازی بخرد . ولی هم راضی نمی شود . برای او این کار را انجام دهد .
اوضاع اینطوری می شود .
ناگهان تیز دندان به این دو برادر حمله می کند . پشمک ناچار می شود . گوشی را به برادرش بدهد.
وقتی گوشی را به برادرش می دهد . پشمک یک عکس از تیز دندان می گیرید .
تیز دندان که از فلش دوربین ترس عجیبی دارد . از آن محل فرار می کند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
ابر باران اسم یک گوسفند است ، برادر کوچکی  دارد به نام پشمک ، دوستی دارد به نام شال گردن ، دشمنی دارد به نام تیز دندان که یک گرگ است .
ابر باران از خواب بیدار شد .
قرار بود. با شال گردن 5 سنگ به رنگ های مختلف پیدا کنند . شال گردن اطلاعات خوبی راجع به سنگ ها داشت . ولی ابر باران چیز زیادی در مورد سنگ ها بلد نبود .
همین که ابر باران خواست از خانه خارج شود .
پشمک شروع به گریه افتاد .
پشمک : من هم با تو میام .
ابر باران چاره ای نداشت به جز اینکه پشمک رو با خودش به بیرون برد .
شال گردن منتظر آنها بود . هوایی خوبی بود .
شال گردن: امروز می خواهم شما رو ببرم وسمت چشمه ی آب .
شال گردن ، ابر باران وقتی به چشمه آب رسیدند . کسی جلوتر از آنها در آن محل بود . تیز دندان کنار چشمه دراز کشیده بود . در خواب عمیقی بود .
شال کردن و ابر باران و پشمک همه پشت یک درخت قایم شدند . تا تیز دندان بیدار شود . ولی هر چه منتظر بودند . انگار بی فایده بود . تیز دندان از خواب بیدار نمی شد.
ناگهان پشمک فکر به سرش زد . آنها می خواستند ، سنگهای از سنگهای کف چشمه بر دارند .
پشمک : من خیلی آرام می روم ، چند سنگ بر می دارم .
ابر باران و شال گردن ، اصلا با این کار موافق نبودند . ولی تا چشم از پشمک بر داشتند . او را نزدیک چشمه و تیز دندان دیدند .
پشمک دستش را در آب چشمه فرو کرد . تمام جیب هایش را پر از سنگ کرد .
ناگهان تیز دندان از خواب بیدار شد . ابر باران از ترس بیهوش شد. پشمک شروع به خواندن شعر لالایی کرد . بعد از اینکه کمی پشمک برای تیز دندان لالای خواند . تیز دندان خوابش برد .
پشمک و ابر باران و شال گردن به خانه برگشتند .
وقتی به خانه رسیدند ، ابر باران از دست پشمک خیلی عصبانی بود. کلی او را دعوا کرد . این کار تو خیلی خطرناک بود .پشمک از کار خطرناکی که کرده بود که خودش از خطر این کار بی اطلاع بود .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
ابر باران اسم گوسفندی است ، اسم برادر کوچکترش پشمک است . شال گردن اسم دوست او  ، تیز دندان اسم یک گرگ است .
ابر باران به برادرش پشمک قول داده بود . او را یک روز بیرون از شهر ببرد .
ابر باران با یک پیامک به شال گردن اطلاع داد بیا می خواهیم برویم بیرون تاب بازی وسایل لازم را بیاور .
یک تخته چوب مناسب و طناب ، پیدا کردن درخت مناسب .
ابر باران و پشمک و شالگردن به سمت یک درخت محکم در حال حرکت بودند . شال گردن از درخت بالا رفت یک شاخه محکم را انتخاب کرد .
بعد طناب را محکم بست . اولین نفری که طناب یا تاب را امتحان کرد . ابر باران بود .
بعد شال گردن به بهانه امتحان کردن و امنیت تاب روی آن نشست . چند بار جلو عقب رفت . حس خوبی بود . زمانی که تا آخرین حد جلو می رفت ، در این لحظه یک لحظه به عقب بر می گشت  .
این نقطه را بیشتر از همه دوست داشت . احساس می کرد . چیزی در دلش فرو می ریزد .
پشمک با چشمانش به تاب با حسرت نگاه می کرد . نوبت او کی فرا می رسد .
شال گردن پایین آمد .
پشمک روی تاب نشست . شال گردن او را هل می داد ، تا بیشتر جلو و عقب برود .
شال گردن ، بعد از اینکه تاب سرعت گرفت . از این بیشتر نمی خواست . تند تر شود .
پس رفت . کنار ابر باران نشست .
گرم صحبت نشده بودند . چهره آشنا به سمت ابر باران می دوید . کسی نبود . جز تیز دندان .
ابر باران و شال گردن فریاد زدند . به سمت تاب دویدند .
پشمک روی تاب بود .
تیز دندان هیچ وقت تاب ندیده بود . پس به جای اینکه پشمک را بگیرید . یک هل خیلی محکم به او داد .
ابر باران یک دور 360 درجه زد . روی شاخه ای درخت بعد هم روی گردن تیز دندان افتاد .
در حالی که گوش های تیز دندان را محکم گرفته بود .
تیز دندان وقتی احساس کرد . چیزی پاهایش روی شانه های افتاده و با دست گوشهای او را محکم گرفته پس فرار کرد . فریاد می کشید .
پشمک هم فریاد می کشید .
شال گردن با یک حرکت پشمک را از روی شانه های تیز دندان برداشت .
تیز دندان ترسیده بود . از آن محل دور شد .
ابر باران طناب را باز کرد . بعد همه به خانه های خود برگشتند .

  • روبرت