داستان کوتاه

هر روز یک قصه

داستان کوتاه

هر روز یک قصه

 ؟ برای کار خود ارزش قائل باشید ؟  حق خود را مطالبه کنید ؟ چطوری وقت خودم را ارزش خودم را باز پس بگیرم ؟ اگر بیشتر مطالعه کنم ؟ 

  • روبرت

چقدر تاره به درد نخور یعنی واقعیت این هست ؟ الان انرژی شما به آخر رسیده باشد ؟ هیچ کاری یا ماهیچه فکری چه چیزی را به شما ؟

  • روبرت

زنبور روی دیوار نشسته بود . آفتاب غروب ملایم در حال تابش بود .

  • روبرت
قصه کارتونی
Once upon a time
چند متری جلو نرفته بود . همان سنجاب خیلی سریع که یک از دوستهای دیگر او با یک فندق او را هدف قرار داد.
سنجاب برگشت .
متوجه شد. دوست خودش است .
حال حوصله اعتراض کردن هم نداشت .
انگار بعضی از رفتار خیلی از دوستان عوض نمی شود .
ولی کاری هم از دستش ساخته نبود .
همیشه از این شوخی ها رو دوست نداشت .
ولی این بار متفاوت تر از همیشه عصبانی نشد .
یک لبخند زد .
به راهش ادامه داد .
  • روبرت


به نام خدا
قصه کارتونی
Once upon a time
پشمک اسم یک گوسفند است .
او چند روزی بود . از خانه که داشتند خارج شده بود ، ولی اصلا هیج خبری از او نبود . ولی دوست او شال گردن همه جا را به دنبال پشمک گشته بود .
پشمک کجا می تواند . رفته باشد . بی خبر بدون هیچ اثری امکان نداشت .
شال گردن بعد از اینکه خیلی دنبال پشمک گشت . متوجه شد .
به شهری دیگر رفته خیلی بی خبر بدون اطلاع او فقط به خاطر اینکه از دست شال گردن راحت شود .
حتی احتمال این موضوع برای شال گردن خیلی سخت بود . ولی با انگیزه یا بدون انگیزه قبلی شال گردن دست به این اقدام جابه جایی زده بود .
شال گردن بلاخره پشمک را گیر آورد . خیلی به او شکایت کرد . بعد از عمری دوستی چرا بی خبر رفتی ؟
پشمک در پاسخ فقط گفت :
خیلی وقت بود . می خواستم از این شهر بروم ، ولی نمی توانستم . یک تصمیم قاطع بگیریم . می دانستم . اگر از دوستان خداحافظی کنم .
این کار برای من سخت تر می شود . پس تصمیم گرفتم . بی خبر از این شهر بروم .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
‎10/‎16/‎2015
ابر باران اسم گوسفندی است ، پشمک برادر کوچکتر آن است .
شروع قصه :
صبح شده بیدار شو . وقتش به قولی که داده بودی عمل کنی .
پشمک بود ، داشت برادرش رو صدا می زد .
ابر باران قرار بود امروز پشمک رو با خودش به بیرون ببرد . تا فوتبال بازی کنند .
ابر باران دوست داشت ، بیشتر از خواب صبح لذت ببرد . ولی انگار پشمک به او اجازه نمی داد ، بیشتر از استراحت کند .
ابر باران در حالی که هنوز کامل بیدار نشده بود . از رختخواب بیدار شد .
سماور را روشن کرد . بعد خوردن یک چای خیلی شیرین با پشمک صبحانه و ...
توپ و لوازم ورزشی را برداشتند .
زمین فوتبال در آن نزدیکی نبود . ولی زمینی در آن نزدیکی بود . چمن آن از زمین فوتبال هم خیلی بهتر بود . بعد از توپ بازی با پشمک و استراحت در کنار درخت ها ابر باران بعد از اینکه نتوانسته بود . خواب صبح خود را کامل کند .
کنار درختها یک خواب یک ربع ساعته انجام داد . دوباره به بازی فوتبال ادامه دادند .
بعد از اینکه پشمک از فوتبال خسته شد . به خانه بر گشتند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
‎10/‎15/‎2015
گوسفندی به اسم پشمک ، برادری دارد به نام ابر باران ،  دوستان آنها ابر آتش و شال گردن هستند .
تیز دندان یک گرگ است .
شروع قصه :
ابر باران به دنبال چیزی یک سرگرمی تازه بود . پشمک ابر باران صدا زد.
پشمک از برادرش خواست ، یک لانه برای پرنده ها روی درخت بسازد . پشمک کمی فکر کرد . ولی هرچی فکر کرد . این کار را بلد نبود . از ابر آتش کمک خواست . ابر آتش ظرف چند دقیقه فکر به ذهنش رسید .
 چون در این کارها مهارت داشت ، خیلی زود یک خانه چوبی برای گنجشک ها درست کرد . ولی بعد از آن هر قدر منتظر ماندند . هیچ پرنده ای روی آن درخت نیامد .
پشمک خیلی ناراحت شد .
انگار باید صبر بیشتری برای اینکه پرنده ای این خانه را انتخاب کند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
‎10/‎14/‎2015
ابر باران اسم گوسفندی است ، برادری دارد به اسم پشمک کمی از او کوچکتر است . دوستانش شال گردن ، ابر آتش هستند .
دشمنی دارند ، به اسم تیز دندان که یک گرگ است .
شروع قصه :
شال گردن فریاد می زند : کمک و می دود .
هیچ کس به داد او نمی رسد .
مجبور است خودش از دست تیز دندان فرار کند .
تیز دندان پشت سر او در حال دویدن است . هیچ کس نیست به جز خودش .
شال گردن احساس می کند ، نمی تواند به راحتی و تازه نفسی قبل بدود ، قدم هایش کند . آهسته می شود .
تیز دندان هیچ رقیبی ندارد . شال گردن سخت تلاش می کند . ولی انگار فایده ای ندارد . بلاخره تیز دندان او را اسیر خواهد کرد .
شال گردن برای یک لحظه با خودش فکر می کند . خستگی او اهمیتی ندارد ، وقتی که یک گرگ پشت سرش افتاده اگر بخواهد . خودش را تسلیم گرگ کند ، می تواند این کار را خیلی ساده انجام دهد . یا این کار را برای تیز دندان خیلی مشکل کند .
پس بنابراین این بار قوی تر از همیشه شروع به دویدن می کند . با این که از همیشه خسته تر و ضعیف تر است . ولی تصمیم می گیرد ، خیلی راحت تسلیم نشود .
هنوز خیلی کارهای ناتمام دارد ، که باید آنها را انجام دهد ، پس قدم های خودش را سریع تر و منظم تر می کند .
تیز دندان پشت سرش می دود ، ولی این بار شال گردن با ترس کمتری می دود . مسیرهای بهتری را انتخاب می کند .
تیز دندان هم به این فکر می کند . اگر اجازه بدهم ، شکار من فرار کند پس امشب خبری از شام نیست .
او هم سعی می کند . از تمام توان خودش استفاده کند . با تمام قدرت می دود.
تازه تعقیب و گریز شروع شده است .
شال گردن می دود . تیز دندان هم با تمام بی رحمی که در وجودش دارد . می دود .
هر دو می دوند .
هر کدام که قوی تر باشند در این بازی برنده می شوند .
شال گردن فرصت کمی دارد . خودش را از چنگ تیز دندان رها کند. اگر یک اشتباه کند . به زمین بی افتد .
تیز دندان به او رحم نمی کند .
ناگهان چوبی به تیز دندان برخورد می کند .
شال گردن فرار می کند .
ابر باران در آن نزدیکی بود . وقتی می بیند . شال گردن در حال فرار کردن از دست تیزدندان است .چوبی را که روی زمین افتاده بود . به سمت تیزدندان پرتاب می کند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
گوسفندی به اسم ابر باران ، برادری دارد به نام پشمک ، دوستانی دارد به اسم شال گردن و ابر آتش .
اسم گرگ هم تیز دندان است .

  • روبرت

سلام ،

آدرس این وب لاگ هیچ گونه ارتباطی به من ندارد .

ولی وقتی اسم خودم رو توی Google سرچ کردم
، با این سایت مواجه شدم .

http://amirpaybordynejad-blog.panpan.ir/

یک سایت تبلیغاتی که از اسم من استفاده کرده لطفا اگر می توانید . من رو راهنمایی کنید .



  • روبرت