داستان کوتاه

هر روز یک قصه

داستان کوتاه

هر روز یک قصه

یک لاک پشت دارم ؟ یک موش ؟ یک لاک پشت و یک موش ؟ این لاک پشت و موش با هم دوست هستند ؟ لاک پشت شب ها منتظر موش می ماند ؟ موش همیشه به یاد لاک پشت هست ؟ می  داند زودتر باید پیش موش برود ؟ لاک پشت و موش ؟ چه قصه های می توانند داشته باشند ؟ من هم نمی دانم ؟ فقط 2 تا شخصیت خیلی به کار رفته در قصه های کارتونی هستند ؟

  • امیر پی بردی نژاد

چه تعداد زمان بندی احتیاج داری ؟ برای کار کردن ؟ خیلی سخت هست ؟ یعنی یک دقیقه کار کردن ؟ خیلی سخت تر از آن چیزی هست ؟ به نظر می رسد ؟

  • امیر پی بردی نژاد

جای توضیح ؟ به هیچ گروه و دسته ای ؟ وابستگی نداریم ؟ دچار سوء تفاهم در هیچ زمینه ای نشوید ؟ فقط حالات روحی خودم ؟ یادداشت های شخصی ؟ یک اینجور سبک وجود دارد ؟ بود و نبودش به ادمین ، مدیر و ... ؟ یک اینجور نوشته های به چه دردی می خورد ؟ برای خودم هم جای سوال دارد ؟ جنبه شخصی بیشتر می تواند ؟ داشته باشد ؟

  • امیر پی بردی نژاد

جای تعجب هست ؟ وقتی می بینی ؟ توان کاری ندارم ؟ اما باید یک کاری باید انجام بدهم  ؟ قبل تر نتوانستم ؟ از عهده این کار بر نیآمده ام ؟ عرضه اش را نداری ؟ پس حالا چه کار کنم ؟

  • امیر پی بردی نژاد

نکته هیچ تخصص یا مرجع یا عملی راجب به فیزیوتراپی ندارم ؟ فقط یک تجربه است ؟ اگر اشتباه نداری یا احساس درد ؟ این توصیه ها را عمل نکنید ؟ نیاز به مربی یا متخصص داری ؟ یک پزشک یا دکتر کلام اش فرق می کند ؟ مدرک های متخصص "چیروپکتور " حتی املاش را بلد نیستم ؟ یا "فیزیوتراپی " شوخی نیست ؟ محافظت از مهره های کمر یک توانایی بزرگ هست ؟ چقدر خوب می شد ؟

  • امیر پی بردی نژاد

اگر باز بچه بشم ؟ چه بازی های را انجام می دهم ؟ اگر باز بچه بشم ؟ همه چیز و همه افراد را شاد تصور خواهم کرد ؟ آیا به گذشته هم بر خواهم گشت ؟ چه چیزی را دوباره دوست خواهم داشت ؟

  • امیر پی بردی نژاد

 ؟ برای کار خود ارزش قائل باشید ؟  حق خود را مطالبه کنید ؟ چطوری وقت خودم را ارزش خودم را باز پس بگیرم ؟ اگر بیشتر مطالعه کنم ؟ 

  • امیر پی بردی نژاد

چقدر تاره به درد نخور یعنی واقعیت این هست ؟ الان انرژی شما به آخر رسیده باشد ؟ هیچ کاری یا ماهیچه فکری چه چیزی را به شما ؟

  • امیر پی بردی نژاد

زنبور روی دیوار نشسته بود . آفتاب غروب ملایم در حال تابش بود .

  • امیر پی بردی نژاد
قصه کارتونی
Once upon a time
چند متری جلو نرفته بود . همان سنجاب خیلی سریع که یک از دوستهای دیگر او با یک فندق او را هدف قرار داد.
سنجاب برگشت .
متوجه شد. دوست خودش است .
حال حوصله اعتراض کردن هم نداشت .
انگار بعضی از رفتار خیلی از دوستان عوض نمی شود .
ولی کاری هم از دستش ساخته نبود .
همیشه از این شوخی ها رو دوست نداشت .
ولی این بار متفاوت تر از همیشه عصبانی نشد .
یک لبخند زد .
به راهش ادامه داد .
  • امیر پی بردی نژاد