داستان کوتاه

هر روز یک قصه

داستان کوتاه

هر روز یک قصه

۱۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است


به نام خدا
قصه کارتونی
Once upon a time
پشمک اسم یک گوسفند است .
او چند روزی بود . از خانه که داشتند خارج شده بود ، ولی اصلا هیج خبری از او نبود . ولی دوست او شال گردن همه جا را به دنبال پشمک گشته بود .
پشمک کجا می تواند . رفته باشد . بی خبر بدون هیچ اثری امکان نداشت .
شال گردن بعد از اینکه خیلی دنبال پشمک گشت . متوجه شد .
به شهری دیگر رفته خیلی بی خبر بدون اطلاع او فقط به خاطر اینکه از دست شال گردن راحت شود .
حتی احتمال این موضوع برای شال گردن خیلی سخت بود . ولی با انگیزه یا بدون انگیزه قبلی شال گردن دست به این اقدام جابه جایی زده بود .
شال گردن بلاخره پشمک را گیر آورد . خیلی به او شکایت کرد . بعد از عمری دوستی چرا بی خبر رفتی ؟
پشمک در پاسخ فقط گفت :
خیلی وقت بود . می خواستم از این شهر بروم ، ولی نمی توانستم . یک تصمیم قاطع بگیریم . می دانستم . اگر از دوستان خداحافظی کنم .
این کار برای من سخت تر می شود . پس تصمیم گرفتم . بی خبر از این شهر بروم .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
‎10/‎16/‎2015
ابر باران اسم گوسفندی است ، پشمک برادر کوچکتر آن است .
شروع قصه :
صبح شده بیدار شو . وقتش به قولی که داده بودی عمل کنی .
پشمک بود ، داشت برادرش رو صدا می زد .
ابر باران قرار بود امروز پشمک رو با خودش به بیرون ببرد . تا فوتبال بازی کنند .
ابر باران دوست داشت ، بیشتر از خواب صبح لذت ببرد . ولی انگار پشمک به او اجازه نمی داد ، بیشتر از استراحت کند .
ابر باران در حالی که هنوز کامل بیدار نشده بود . از رختخواب بیدار شد .
سماور را روشن کرد . بعد خوردن یک چای خیلی شیرین با پشمک صبحانه و ...
توپ و لوازم ورزشی را برداشتند .
زمین فوتبال در آن نزدیکی نبود . ولی زمینی در آن نزدیکی بود . چمن آن از زمین فوتبال هم خیلی بهتر بود . بعد از توپ بازی با پشمک و استراحت در کنار درخت ها ابر باران بعد از اینکه نتوانسته بود . خواب صبح خود را کامل کند .
کنار درختها یک خواب یک ربع ساعته انجام داد . دوباره به بازی فوتبال ادامه دادند .
بعد از اینکه پشمک از فوتبال خسته شد . به خانه بر گشتند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
‎10/‎15/‎2015
گوسفندی به اسم پشمک ، برادری دارد به نام ابر باران ،  دوستان آنها ابر آتش و شال گردن هستند .
تیز دندان یک گرگ است .
شروع قصه :
ابر باران به دنبال چیزی یک سرگرمی تازه بود . پشمک ابر باران صدا زد.
پشمک از برادرش خواست ، یک لانه برای پرنده ها روی درخت بسازد . پشمک کمی فکر کرد . ولی هرچی فکر کرد . این کار را بلد نبود . از ابر آتش کمک خواست . ابر آتش ظرف چند دقیقه فکر به ذهنش رسید .
 چون در این کارها مهارت داشت ، خیلی زود یک خانه چوبی برای گنجشک ها درست کرد . ولی بعد از آن هر قدر منتظر ماندند . هیچ پرنده ای روی آن درخت نیامد .
پشمک خیلی ناراحت شد .
انگار باید صبر بیشتری برای اینکه پرنده ای این خانه را انتخاب کند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
‎10/‎14/‎2015
ابر باران اسم گوسفندی است ، برادری دارد به اسم پشمک کمی از او کوچکتر است . دوستانش شال گردن ، ابر آتش هستند .
دشمنی دارند ، به اسم تیز دندان که یک گرگ است .
شروع قصه :
شال گردن فریاد می زند : کمک و می دود .
هیچ کس به داد او نمی رسد .
مجبور است خودش از دست تیز دندان فرار کند .
تیز دندان پشت سر او در حال دویدن است . هیچ کس نیست به جز خودش .
شال گردن احساس می کند ، نمی تواند به راحتی و تازه نفسی قبل بدود ، قدم هایش کند . آهسته می شود .
تیز دندان هیچ رقیبی ندارد . شال گردن سخت تلاش می کند . ولی انگار فایده ای ندارد . بلاخره تیز دندان او را اسیر خواهد کرد .
شال گردن برای یک لحظه با خودش فکر می کند . خستگی او اهمیتی ندارد ، وقتی که یک گرگ پشت سرش افتاده اگر بخواهد . خودش را تسلیم گرگ کند ، می تواند این کار را خیلی ساده انجام دهد . یا این کار را برای تیز دندان خیلی مشکل کند .
پس بنابراین این بار قوی تر از همیشه شروع به دویدن می کند . با این که از همیشه خسته تر و ضعیف تر است . ولی تصمیم می گیرد ، خیلی راحت تسلیم نشود .
هنوز خیلی کارهای ناتمام دارد ، که باید آنها را انجام دهد ، پس قدم های خودش را سریع تر و منظم تر می کند .
تیز دندان پشت سرش می دود ، ولی این بار شال گردن با ترس کمتری می دود . مسیرهای بهتری را انتخاب می کند .
تیز دندان هم به این فکر می کند . اگر اجازه بدهم ، شکار من فرار کند پس امشب خبری از شام نیست .
او هم سعی می کند . از تمام توان خودش استفاده کند . با تمام قدرت می دود.
تازه تعقیب و گریز شروع شده است .
شال گردن می دود . تیز دندان هم با تمام بی رحمی که در وجودش دارد . می دود .
هر دو می دوند .
هر کدام که قوی تر باشند در این بازی برنده می شوند .
شال گردن فرصت کمی دارد . خودش را از چنگ تیز دندان رها کند. اگر یک اشتباه کند . به زمین بی افتد .
تیز دندان به او رحم نمی کند .
ناگهان چوبی به تیز دندان برخورد می کند .
شال گردن فرار می کند .
ابر باران در آن نزدیکی بود . وقتی می بیند . شال گردن در حال فرار کردن از دست تیزدندان است .چوبی را که روی زمین افتاده بود . به سمت تیزدندان پرتاب می کند .

  • روبرت

کارتون
Once upon a time
گوسفندی به اسم ابر باران ، برادری دارد به نام پشمک ، دوستانی دارد به اسم شال گردن و ابر آتش .
اسم گرگ هم تیز دندان است .

ابر آتش روی این کار تمرکز کرده بود . شاخه های خشک درخت ها را جمع می کرد . می خواست یک کلبه برای خودش بسازد . ابر آتش نیاز به کمک بقیه داشت . ابر باران و پشمک و شال گردن هم بعضی از روزها به کمک او می آمدند .
کارها بلاخره تمام شد .
همه از اینکه در این کار شرکت داشتند . خیلی خوشحال بودند . ولی بیشتر کارهای این کلبه را ابر آتش انجام داده بود .
همه داخل کلبه نشسته بودند . ناگهان صدای در زدن به گوش رسید .
بیرون یک غاز بود . غاز وارد شد . نگاهی کرد . به همه سلام داد .
نگاهی به کلبه انداخت . پرسید چه کسی این کلبه را ساخته
. ابر آتش این کلبه را ساخته بود.
غاز یک پیشنهاد خوب برای ابر آتش داشت . او این کلبه را می خواست برای خودش بخرد .
به قیمت خیلی خوبی .
ابر آتش موقع تصمیم گرفتن از بقیه کمک خواست ، تصمیم گرفتند این کلبه را نفروشند . برای استفاده ی خودشان از آن استفاده کنند .
ابر باران پیشنهاد داد ، کنار این کلبه یک کلبه جدید برای غاز بسازند .
این کار را انجام دادند ، ابر آتش به کمک دوستان خود کلبه ای دیگر کنار این کلبه ساخت و پول خوبی از غاز گرفت .

  • روبرت

سلام ،

آدرس این وب لاگ هیچ گونه ارتباطی به من ندارد .

ولی وقتی اسم خودم رو توی Google سرچ کردم
، با این سایت مواجه شدم .

http://amirpaybordynejad-blog.panpan.ir/

یک سایت تبلیغاتی که از اسم من استفاده کرده لطفا اگر می توانید . من رو راهنمایی کنید .



  • روبرت

کارتون
Once upon a time
ابر باران اسم یک گوسفند است ، برادرش پشمک است . 2 دوست دارد به اسم شال گردن و ابر آتش . اسم گرگ هم تیز دندان است .
شال گردن به دنبال یک ملخ می افتد . سعی می کند این ملخ را اسیر کند . ولی حدود یک ساعت به دنبال آن می افتد . ولی آخر سر ملخ فرار می کند .
شال گردن وقتی می خواهد ، به خانه بر گردد . متوجه می شود . مسیری را که طی کرده به خاطر نمی آورد .
گم شده است . باورش نمی شود . ولی واقعا گم شده . خیلی ناراحت می شود .
داد و فریاد می کند . ولی فقط یک بار چون امکان دارد . تیز دندان در آن محل باشد .
هر قدر سعی می کند ، راه برگشت را پیدا کند ، بی فایده است .
ناگهان متوجه ابر آتش می شود . ابر آتش در حالی که چند شاخه خشک به دست دارد . در حال راه رفتن است . شال گردن خیلی از دیدن ابر آتش خوشحال می شود .
با ابر آتش باز می گردد . وقتی ابر آتش می فهمد . شال گردن در این محل گمشده است .
به او توصیه می کند . مسیر این اطراف را یاد یگیرید .
ابر آتش مسیر را برای شال گردن توضیح می دهد .
هر کدام به خانه های خود بر می گردند .

  • روبرت

کارتون
2015/10/11
Once upon a time
ابر باران یک گوسفند است ،برادری دارد به نام پشمک ، دو دست دارد به نام های ابر آتش و شال گردن .
دشمنی هم دارند به نام تیز دندان که یک گرگ است .
ابر باران شروع به ساخت یک جا صندوقچه کرده بود . این صندوق از چوب بود . ولی همین که کارش به آخر رسید. پشمک با توپ به صندوقچه زد . صندوقچه شکست . در حالی که نزدیک بود . کار ابر باران تمام شود .
ابر باران عصبانی شد . فریاد زد : پشمک .
رفت گوشه ای نشست .
شال گردن وقتی آن روز برای دیدن ابر باران به خانه آنها آمد . دید ابر باران مثل روز های قبل نیست . شال گردن علت ناراحتی ابر باران را پرسید . او هم شکسته شدن صندوقچه را برایش تعریف کرد .
شال گردن هم نگاهی به صندوقچه شکسته شده کرد . بعد هم با ناراحتی کار درست نمی شود . این صندوقچه هم طوری شکسته قابل تعمیر نیست .
شال گردن پیشنهاد داد ، ابر باران یکی دیگر درست کند .
ولی ابر باران دیگر حوصله این کار را نداشت .
شال گردن و پشمک از خانه خارج شدند . در حالی که صندوقچه شکسته شده با خود بردند . تا ابر آتش نگاهی به آن بیاندازد .
ابر آتش وقتی صندوق را نگاه کرد . بعد از اینکه نگاهی به آن انداخت ظرف 10 دقیقه صندوق را تعمیر کرد .
شال گردن و پشمک حتی فکرش را هم نمی کردند . ابر آتش در این زمان کم این کار را انجام دهد .
قبلا این کارها را انجام می داده .
وقتی صندوقچه را به ابر باران نشان دادند . ابر باران خیلی خوشحال شد .

  • روبرت

2015/10/08
کارتون
ابر باران اسم یک گوسفند  است ، برادری دارد به نام پشمک ، دوستی دارد به اسم شال گردن ، دوستی دیگر دارد به نام ابر آتش ، اسم دشمن او هم تیزدندان است ، تیز دندان یک گرگ است .
تیز دندان خیلی خسته تر از همیشه بود . هیچ راهی برای شکار ابر باران و برادرش پشمک به ذهنش نمی رسید . تا اینکه تصمیم گرفت . از یک حقه استفاده کند .
تیز دندان تغییر قیافه می دهد . خودش را به عنوان یک فروشنده دوره گرد . در نزدیکی های خانه ابر باران سر و صدایی زیادی به پا می کند .
ولی او کیسه ای پر از تمشک های جنگلی دارد . پشمک برای خریدن این تمشک ها بیرون می آید . ولی متاسفانه دوباره اسیر تیز دندان می شود . دوباره بازی همیشه شروع می شود .
ابر باران سر کوچه به تیز دندان می رسد . حواس تیز دندان را پرت می کند  . پشمک فرار می کند . ولی خود ابر باران خودش نمی تواند از دست تیز دندان فرار کند . این بار وقتی به خارج شهر می رسند . ابر آتش حواس تیز دندان را پرت می کند .
ابر باران هم موفق به فرار می شود . ابر آتش هم فرار می کند .
این بار هم تیز دندان شکست می خورد .

  • روبرت

کارتون 2015/10/06
Once upon a time
ابر باران اسم گوسفندی است ، اسم برادر کوچکترش پشمک است ،دوستی دارد به نام شال گردن ، اسم دوست دیگرش ابر آتش است ، اسم گرگ هم تیز دندان است .
تیز دندان شال گردن را غافلگیر کرده بود . مدتی بود ، خبری از شال گردن نبود . طبق معمول شال گردن مجبور بود . تمام تکلیف های مدرسه تیز دندان را انجام دهد ، شال گردن در چنگال این گرگ اسیر بود .
هرقدر ابر باران تلاش می کرد ، با شال گردن تماس بگیرید . شماره او در درسترس نبود . دست آخر ابر آتش تا نزدیکی های منزل تیز دندان رفته بود . متوجه شده بود . تیز دندان روی صندلی راحتی در حال استراحت بود . ولی چهره آشنایی که همان شال گردن است . سخت درحال انجام دادن تکالیف تیز دندان است .
سریع با ابر باران تماس می گیرید . دوباره نیاز به یک نقشه دارند . پشمک تصمیم می گیرید نقش طعمه را بازی کند .
ابر باران به او اجازه نمی دهد . در همین فکر ها بودند ، دوباره بالای سر این 3 نفر ، ابر باران ، پشمک ، ابر آتش پر بود . از ابرهای که در آن فکر های برای آزاد کردن شال گردن از دست تیز دندان به چشم می خورد .
یک نردبان آوردند ، از پنجره 3 نفری وارد . خانه تیز دندان شدند . ولی در حالی که وقتی وارد ، خانه تیز دندان شدند . هر کدام ملافه ای را روی سرش انداختند .
در یک لحظه برق ها را قطع کردند . شروع به در آوردن صداهای عجیب از خود در آوردند . ولی در حالی که هر کدام عینک های دید در شب به چشم داشتند ، می توانستد همه جا را در تاریکی ببینند .
متاسفانه برق اظطراری به کمک تیز دندان آمد . برای یک لحظه عینک های دید در شب که نور را چند برابر می کرد . باعث شد . این سه نفر هیچ جا را نبینند .
این بار تیز دندان گول نخورد .
ولی موقعیت خوبی برای شال گردن پیش آمد ، تیز دندان یک نور افکن قوی را به سمت چشم های تیز دندان گرفت . تیز دندان هم برای چند ثانیه هیچ جا را نمی دید .
وقتی توانست همه جا را ببیند. خیلی دیر شده بود .
شال گردن دست دوستان خود را گرفته بود . از خانه تیز دندان بیرون رفته بودند .

  • روبرت